رمان اردیبهشت پارت ۱

۱ دیدگاه
  خلاصه : داستان فراز، پسری بازیگرسینما و آرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختر یک روز میره خدماتی باغی که جشنی برگزار میشه و فراز در حالی…

رمان دروغ محض پارت 16

بدون دیدگاه
همینطور داشتم مث مار به خودم میپیچدم که با کشیده شدن دستم ، به خودم اومدم.. امیرعلی بود!.. به راهروئه عمارت که رسید ؛ نگاهی به اطراف انداخت و زودی…

رمان گلامور پارت ۱۷

بدون دیدگاه
    لبهایم گز گز میکنند و او درست مقابل چشمانم محو میشود . می رود … طوری که انگار هیچ وقت در این اتاق حضور نداشته است.   خشم…

رمان نیمه گمشده پارت 62

بدون دیدگاه
دست سارا رو گرفتم و شروع کردیم به قدم زدن +من باید از دیگران بشنوم عشقم چشه؟ نصف شبی از بغل من بیرون رفتی ، رو مبل خوابیدی؟ نفسشو آه…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۷

بدون دیدگاه
    پوزخندی گوشه لبش شکل گرفت. نه ازاون دسته پوزخند هایی که ادم رو به سخره میگرفت. این برعکس بود. یه جورایی رضایت بخش به نظر می اومد.  …

رمان سرمست پارت ۴۴

بدون دیدگاه
    با رفتاری که از ماهد دیدم بعید میدونم دیگه دلش باهام صاف بشه! این چندوقت به قدری دعوا و جنجال و قهر و آشتی داشتیم که دیگه بریده…

پاییزه خزون پارت ۷۰

۱ دیدگاه
    تو شرکت نشستمو مشغول حساب کتابای آخر سالم ، رو به موتم از صبح تا حالا هیچی نخوردم از بس که کار سرم ریخته ، بقیه بچها هم…

رمان مادمازل پارت ۲۹

بدون دیدگاه
    کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم.نمیدونم اگه خاله این موقع منو ببینه باخودش چیفکر میکنه ولی…من ترجیح میدادم پیش اون باشه تا خونه! دستمو سمت زنگ…

رمان دروغ محض پارت 15

بدون دیدگاه
با گفتن یه ” اطاعت قربان ” شنونده هامونو خاموش کردیم.. نیم نگاهی به امیر علی که با فاصله ی کمی ازم ، کنارم وایساده بود ، انداختم و بلافاصله…

رمان گلامور پارت ۱۶

بدون دیدگاه
    پلک میبندم و به سختی خودم را کنترل میکنم تا تمام محتویات معده‌ام را روی سر و هیکلش بالا نیاورم.   دستش که به قصد بالا کشیدن پیراهنم…

رمان نیمه گمشده پارت 61

بدون دیدگاه
دیگه صبر بس بود ، باید متوجه میشدم ماجرا از چه قراره … . ــ خ..خب از خودش بپرس ، من چیزی نمیدونم خواست بلند بشه که از لای دندونای…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۴۶

۳ دیدگاه
  نرفت. توانایی نداشت بتونم بلند بشه‌ بدنش بی حس و جون بود و تا حدی حتی ذهنم تاریک شده بود از تحقیر حافظ و از کارش پشیمون شد که…

رمان سرمست پارت ۴۳

بدون دیدگاه
    به معنای واقعی لال شدم. دیگه نمیتونستم بهونه‌ای بیارم. پشت سرشون مثل جوجه اردکا راه افتادم و گفتم: – مگه شما نمی‌خواستید برید بگردید؟   مهشید جای ماهد…