رمان شوکا پارت ۸۵4 ماه پیش۱ دیدگاه 🤍🤍🤍🤍 ” یاسین ” مشت سخت شدهام را کنار پایم نگه داشتم تا بیتردید روی فک و دماغش ننشیند. پسرهی احمقِ بیمسئولیت! – این…
رمان انرمال پارت اخر2 سال پیش۱ دیدگاه دست درجیب، با سری خمیده، نگاهی غمگین، جسمی بی رمق و عاجز، لب جاده راه میرفتم. دلم پر بود و خودم میدونستم اگه مثل دختر بچه…
رمان انرمال پارت ۹۱2 سال پیشبدون دیدگاه باورم نمیشد اون اینجوری سرم داد زده باشه. جلوی همه ی بچه ها… آخه چرا ؟ صرفا چون حواسم جمع نبود و مسئله رو نتونستم جواب…
رمان انرمال پارت ۹۰2 سال پیش۱ دیدگاه فقط داشتم بربر تماشاش میکردم. مضطرب بودم چون اصا نمیدونستم چی به چیه. آخه من میرفتم اونجا چی مینوشتم ؟ دیوث عوضی… میدونم فهمید تو باغ نیستم…
رمان انرمال پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه کوله ام رو روی دوشم جا به جا کردم و بدو بدو خودمو به آقای جاوید رسوندم ودر حین اینکه بهش نزدیک و نزدیکتر میشدم با…
رمان انرمال پارت ۸۸2 سال پیشبدون دیدگاه بند کوله ام رو روی دوشم انداختم وحین مرتب کردن مغنه ام پله هارو به آرومی اومدم پایین. اگرچه هفت صبح بود اما صدایاز هفت خط…
رمان انرمال پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه اگرچه از صندوق عقب صداهای عجیبی میشنیدم اما عصبی تر و کلافه تر از اون بودم که بخوام واکنشی نشون بدم فقط یه چیزی اون وسط واسم…
رمان انرمال پارت ۸۶2 سال پیش۴ دیدگاه کز کردم کنج تخت و به دور و اطراف نگاهی گذری اما پر دقت انداختم. نه اینطور فایده نداشت. بلند شدم و با کنار زدن پتویی که…
رمان انرمال پارت ۸۵2 سال پیش۱ دیدگاه بدون استفاده از کلمات،تنها با تکون دست خدمتکار رو مرخص کرد و بعد خم شد و خودش شخص با برداشتن قوری برام چایی ریخت و…
رمان انرمال پارت ۸۴2 سال پیش۳ دیدگاه پا روی پا انداخت و با تاسف کبودی های صورتم رو از چشم گذروند. این مادر ما هم یه جوری به حال…
رمان انرمال پارت ۸۳2 سال پیش۲ دیدگاه خودش رو کشید کنار و به قهوه خورنش ادامه داد اما من دیگه حتی میلی به خوردن اون قهوه هم نداشتم. زیادی تلخ بود. شاید هم…
رمان انرمال پارت ۸۲2 سال پیش۱ دیدگاه خمیازه ای کشیدم و در یخچال رو باز کردم. هیچی توش نیود. هیچی! دریغ از یه تخم مرغ. در حقیت این یخچال هم مثل جیبم خالی…
رمان انرمال پارت ۸۱2 سال پیش۳ دیدگاه کلید جدید رو از اون مرد که بخاطر دیرقت بودن و تعطیلی کار و بارش با هزار مکافات راضی شده بود همراهمون بیاد گرفتم. از اول…
رمان انرمال پارت ۸۰2 سال پیش۹ دیدگاه از یه جایی به بعد دیگه نتونستم مثل اون لحظات اول خوشحال باشم و بالا و پایین بپرم به هر طریقی انرژی زیادمو تخلیه کنم حتی وقتی…
رمان انرمال پارت ۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه از چیزی که گفت خوشم اومد. به جمله ی در ظاهر معمولی بود اما هم نیش منو وا کرد هم تمایلم رو به اینکه اون لحظات…