رمان کفر من تا دین تو پارت ۹۲

بدون دیدگاه
  ساعتی بعد بی حوصله از قشقرقی که مردک دوزاری راه‌انداخته با سروشی که هنوز سگرمه هاش تو همه راه میفتیم طرف عمارت. _میبینی هنوزم دارم پای کارهای هرمزان و…