رمان از کفر من تا دین تو پارت 82 سال پیش۲ دیدگاه تو اون شلوغی و نور کم زل زدم به صورتش آخرش نفهمیدم از علی خوشش میاد یا نه! پسر عمویی که بیشتر از چند سال مریم باهاش همخونه بود..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 72 سال پیش۱ دیدگاه بی توجه به فاصله ای که بینمون انداختم بازهم خودش و جلوتر میکشه و با اشاره به در نیمه باز اتاق پوزخندی میزنه .. _فکر میکنی برام مهمه درباز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 62 سال پیش۱۳ دیدگاه_ترو خدا دیگه سفارش نکنم حواستون بهش باشه.. هر چی شد باهام تماس بگیرین خودم و میرسونم. _باشه دخترجون شیش دونگ حواسم بهشه، آخ گفت خبرت میکنم. لبخند غمگینی میزنم..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 52 سال پیش۳ دیدگاه محل کارم و توی یک بیمارستان بزرگ وسط شهر، جایی که حتی چند نفر از همکارهام احتمالا هنوز پشت در هستن، تو بغل یک مرد با دست و پای…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 42 سال پیش۱ دیدگاه _بگو جون تو.. همچین لعبتی اومده تو بیمارستان بغل گوشم من خبر ندارم!؟ تف.. تف.. تو شانس گند من بکنن. الان دیگه چیزیش نمونده به من برسه، تهشم لیسیدن…
رمان از کفر من تا دین تو پارت ۳2 سال پیش۱ دیدگاه دلم میخواد بدونم تو قیافه بی رنگ و رو و خستهی من چه چیزی برای جلب توجه وجود داره که شیفت امروزم و به گ.و.ه ترین وجه…
از کفر من تا دین تو پارت ۲2 سال پیش۷ دیدگاه هنوز رد بوسه هام روی تنش خشک نشده که ناله ای از بین لب هاش خارج میشه و تکون خفیفی به بدنی که زیر سنگینی تنم اجازه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 12 سال پیش۲ دیدگاه _قربان.. _بگو صداش در حد پچ زدن پایین کشیده شد و زمزمه کرد.. _گرفتیمش گوشه ی لبم در حد میلیمتری تکون خورد. _می دونی که کجا ببرینش؟…