رمان از کفر من تا دین تو پارت 6

4.1
(21)

_ترو خدا دیگه سفارش نکنم حواستون بهش با‌شه.. هر چی شد باهام تماس بگیرین خودم و میرسونم.
_باشه دخترجون شیش دونگ حواسم بهشه، آخ گفت خبرت میکنم.

لبخند غمگینی میزنم.. مادر بی زبونم اگر میتونست از بین لب هاش صدایی تولید کنه که دیگه غمی نداشتم.
بلاخره با نصف فکر و ذکرم سوار سرویس میشم و تسبیحی که خودش برام از کربلا گرفته رو دست میگیرم و نذر هر روزه ی صلوات هایی که برای بهبودیش نذر کردم و تا خود بیمارستان میفرستم.

کارت نزده پیجم میکنن و با سرعت لباس هام و عوض میکنم و خودم و میرسونم اورژانس..
_خدایاااااا… خدایااااا آخه به کی بگم دردم و خداااااا
با تعجب از کنار ضجه های زن جلوی در و دو نفری که نمیتونن مهارش کنن میگذرم و وارد میشم.

چهره های افتاده و متاسف زیاد تو بیمارستان دیده میشه ولی مرگ یک بچه با ضربات چاقو اونم به خاطر توهم پدرش که قرص مصرف کرده بود خیلی دردناکه..
اون زن ضجه که هیچ باید اشک خون بریزه.

انقدر خون ازش رفته بود که دیگه هیچکاری از کسی برنمیومد.
_هی احدی فر حالت خوبه؟!
نگاه از جسد کوچولوش زیر ملافه رنگ خونش میگیرم و بی حواس به چهره ای میدم که فکر میکنم آشناست ولی الان هیچ حضور ذهنی برای شناساییش ندارم.
خوبم ضعیفی از بین لب هام بیرون میاد که بهش اعتقاد ندارم..
_طفلی فقط ده سالش بود مادرش از بس خودش و زد غش کرد خوابوندنش.

توان ایستادن و گوش دادن نداشتم خودم و بیرون بخش میندازم و سعی میکنم صداهای مزاحمی که تو گوشم زنگ میزنه رو ندید بگیرم.
_تو باعث مرگش شدی.. از قصدی گذاشتی تو استخر خفه بشه. تو کشتییییش تو پسرم و کشتییییی.

کف دست ها رو روی گوش هام میزارم تا نشنوم ولی صداهای داخل مغزم خاموش نمیشه.
این بین محکم به کسی برخورد میکنم و نامتعادل به عقب پرت میشم و از پشت تو بغل کسی فرو میرم.

هنوز نمیدونم چه خبره شده فقط یکی جلوم پخش زمینه و یکی از پشت دستش دور شکمم..لعنتی بوی عطرش!

با توجه به دست و چثه بزرگش از پشت مطمئنأ مرده و قبل از اینکه ثانیه ای تامل کنم خودم و از بغلش بیرون میکشم هیچ از بوی عطری که ازش بلند میشه خاطره ی خوبی ندارم.

_چه خبره اینجا..
صدای معینی از اون طرف سالن به گوش میرسه و من سریع خودم و به طرف زنی که بهش برخورد کردم و پخش زمین شده میرسونم و کنارش زانو میزنم.
_ببخشید خانم حالتون خوبه.. من معذرت میخوام حواسم نبود.

بازوش و گرفته و سعی میکنم از جا بلندش کنم ولی انگار زیاد با من راحت نیست که دستم و پس میزنه و با غیض میگه..
_مگه کوری آدم به این گنده گی رو وسط راه نمیبینی؟

خودش و جمع وجور میکنه و با نگاهی به پشت سرم و ناامید از کمکی که نمیرسه به زور با اون کفش های نوک سوزنیش با کمک دیوار می ایسته و نگاه تحقیر آمیزی بهم میندازه..
_زنیکه ی دست و پا چلفتی

نفس عمیقی که از پشت سرم بلند میشه تنم و مورمور میکنه و تمام تلاشم و میکنم تا با مردی که هر چی فکر میکنم شک دارم خودش باشه اونم بعد چندین روز روبه رو نشم!

خب من به اندازه ی کافی سعی کردم مودب باشم. همیشه گفتم شعور و شخصیت هر کس بسته به رفتار خودشه..
_کسی که به یک فوت بنده و تعادلش همینجوری روی هواست بهتره زیاد، دورو برش و بپای، نکنه یکی اون ور هوا بده، یکی که اینطرف به چسی بنده بخوره زمین!

احتیاط شرط عقله پس برنمی گردم به عقب تا به احتمال زیاد کابوس بی نفسمیم و ببینم و در عوض چهره سرخ و عصبانی دخترک هفت رنگ جلوی رومه و شنیدن صدای پوزخند مردونه پشت سرم تیر آخرو برای هر چه زودتر ترک صحنه جرم و میزنه و بی توجه به قیافه مبهوت معینی از کنارش به سرعت رد شده و از سالن خارج میشم..

_چرا اینجا نشستی؟!.. شنیدم زدی یکی رو با سرعت غیر مجاز لت و پار کردی طرف دنبال دیه ست؟
پیشونی دردناکم و با سر انگشت ماساژ میدم من با این حالم تا شب باید اینجا دووم میاوردم.

مریم میشینه روبه روم و با نگرانی میگه ..
_معینی مثه چی دنبالت میگشت!
ناله وار میکوبم روی همون پیشونی سیاه بختم..
_اون دیگه چرا!؟

یه نخ سیگار از جیبش در میاره میزاره گوشه ی لبش..
_خدا خفت کنه مریم نکش. بری تو بخش بوی گند سیگار میدی ..

بی توجه به زر زدن من فندک و از جیب دیگه اش درآورد و گرفت زیر سیگارش.
_حداقل گمشو عقب تر بشین دودت طرف من نیاد ..
کام اول و عین قحطی زده ها میگیره و با نیشخندی فوت میکنه طرفم.

مثل تیرخورده ها ازجا میپرم و میکشم عقب..
_کثافت چرا طرف من فوت میکنی..مثلا اومدن یکم هوا بخورم تو کجا پیدات شد،! همین مونده معینی پیدام کنه بوی سیگار بدم بگه خلوت میکنی برای دود کردن.!

خنده خفه ای میکنه و صورتش و طرف دیگه کج میکنه و دود پک دوم و بیرون میده و پشت بندش نفس بلندی میکشه..
_فک کردی رو پشت بوم هواش از اون پایین بهتره یکم مقدار سربش بالا پایین داره وگرنه هردو یه گ.وه و میریزن تو ریه هامون..
بعدم معینی ببینت انقدر تو کف بدنته کافیه دو تا پلک بزنی براش دیگه بو مو حالیش نمیشه تا شب نخورده مسته..

پاهاش و میندازه روهم و نگاه بالا پایینی خرجم میکنه..
_جان خودم نمیدونم به چی تو بند کرده چارپاره استخون بیشتر نیستیا همین شایسته یه طرفش تو رو میخره آزاد میکنه اوف لامصب عجب گلابی..
انقدر جلوی معینی قنبل چرخوند طرف مثه گاو میمونه..حیف کور شده جز تو کسی به چشمش نمیاد وگرنه همچین مالیم نیستی.

آهی میکشم یکم دور تر ازش روی سکو میشینم..
_خودم انقدر بدبختی دارم معینی توش گمه.. اینم شده سر خر برا من.دیشب یه لحظه حال مامانم بد شد مردم و زنده شدم.. امشبم که از صبح برام میباره.

_هوم.. راستی پایین چه خبر بود یه غربتی داشت هوار هوار میزد هرچی لایق خودش و جد و آبادشه برات بغچه پیچ میکرد.
_هنوزم پایینن؟
چینی به بینیش میندازه و ته سیگار و زیر پاش له میکنه.
_نه بابا مرده هیکلی باهاش بود نمیدونم بهش چی گفت دهنش و گل گرفت رفتن.

خب خدارو شکر شر این یکی خوابید..
_معینی رو ولش کن فعلا همینطور کج مدارو مریض باید باهاش سر کنم تا ببینم آخر و عاقبتم به کجا میرسه.

که دقیقا اشتباهم همین جا بود نمی دونستم وقتی شهوت چشم های مردی رو کور کن از شیر زخمی بدتره.

چند دقیقه بعد از پشت بوم پایین اومدیم و اول از همه خودم و به کمدم رسوندم و از اسپری ملایمی که داشتم کمی روی خودم پاشیدم نمیدونم حساس شده بودم یا احساس میکردم بوی سیگار میدم در هر حال محض اطمینان دوتا پیس به خودم زدم.

مریم دستش و بالا داد و با اشاره به زیر بغلش گفت..
_هی چندتا هم رو من بپاش احمدی مثه سگ بو میکشه.
چشم غره ای بهش رفتم و اسپری رو جایی نزدیک یقه اش پاشیدم.
_ نه خیلی ازش می‌ترسی.. اون زیرم احتیاج به دوش حموم داره نه دو پاف خوش بو کننده.!

همزمان کتف و بینیش و بهم نزدیک کرد و نفسی کشید و با چندش گفت..
_آره کل اسپری روهم روش خالی کنی جواب نمیده.. روپوشم و عوض کنم بهتره.. هی گدا اون تافت و بده من بزنم به اون یکی فرم.

وسط راه کمد برگشتم و پرت کردم تو بغلش که یک دفعه با ذوق گفت..
_راستی سمی دوتا بلیط گیرم اومده برا کنسرت، ناکس علی گرفته بود برا خودش و زیدش ازش کش رفتم.. مال دو شبه دیگه ست بیا بریم.

برابر با دوشنبه میشد..
_نمیدونم بتونم بیام یا نه.. به احتمال زیاد به جای شریفی شیفت وایستم.
_بسه سمی چه خبره میخوای خودکشی کنی؟..
هر چقدرم پول احتیاج داشته باشی حق نداری تمام زندگیت و مثل خر تو این بیمارستان جون بکنی.

لحظه ای خشم زیادی در خودم احساس کردم. هیچ کس از باطن زندگی من خبر نداشت..
حتی مریمی که از بین همه آدم های اطراف و بیمارستان تنها کسی بود که آدرس خونه ی من و بلد بود.

نفس عمیقی میکشم و سعی میکنم به خودم مسلط باشم.
_کنسرت کی هست؟
نیشش بازشد و سریع گفت..
_تو بیا میخوام سوپرایزت کنم. قول میدم پشیمون نشی.

لبخند متزلزلی میزنم و با گفتن قول نمیدم در و باز میکنم و… رودر رو با معینی درمیام.

_بشین..
به امید اینکه صحبتش و زیاد طول نده رد میکنم.
_راحتم.. باید زودتر برم.. با من کاری داشتید؟
چشم هاش و روم باریک کرده و دست به سینه و با تکیه به میزش خیره نگاهم میکنه.. ژست زیبایی بود اما نه برای من.

چشم میچرخونم طرف در نیمه بازی که عمدا نبسته بودم.
_کجا بودی؟
_تو بخش..
سنگینی نگاهش اذیتم میکنه.دستم و بی هدف تو جیبم میبرم و خوشبختانه انگشت هام دونه های ریز تسبیحم و لمس میکنه و ناخودآگاه دلم آروم میگیره.
_تو که قرار نیست من و دور بزنی نه؟

لحظه ای جا خورده و خشک شده نگاهش میکنم.. صداش یه تهدید زیرپوستی خاصی داشت.
_بله؟!
از میز فاصله میگیره و قدم هاش و به طرفم برمیداره..
چند ثانتی من متوقف میشه و بالاتنه اش رو خم میکنه طرفم و خیره تو چشم هام زمزمه میکنه..
_سامانتا اگر بفهمم با کسی هستی یا داری زیر آبی میری کاری میکنم روزی صدبار به پام بیفتی و بگی غلط کردم.

حالت نگاهش به اجرای صورتم و تکونه سیبک گلوش من و به خودم میاره و متوجه فاصله خیلی کمه بینمون میشم..
سریع قدمی به عقب برمیدارم و با نگاهی پایین افتاده و صدایی که سعی میکنم به اندازه ی کافی محکم باشه میگم..
_من متوجه منظور شما نمیشم دکتر فکر میکنم بهتره تو انتخاب کلماتتون دقت کنید شما هیچ حقی ندارید اینطور با من صحبت کنید.

تک خنده ی بلندش از روی حرص و عصبانیت متعجبم میکنه.. خدایا این مردک دیوانه ست.
_هاه.. این و ببین میخواد به من حرف زدن یاد بده.!..

انگشت اشاره شو جلوی صورتم تاب داده و با کنایه و خشونت ادامه میده..
_ببین دخترجون من صبرم داره کم کم سر میاد چند ماهه دارم با ادا اطوارت کنار میام ولی تو انگار یه جور دیگه برداشت کردی فکر نکن قراره تو آب نمک من و بخوابونی برای یکی دیگه غمزه بیای..

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان دژخیم 4 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه میشه و اونجا دختر یهودی که…

دانلود رمان بهار خزان 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر اون خانواده نیست و بهار هم…

دانلود رمان ویدیا 4 (14)

بدون دیدگاه
خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش بکارت نداشت و خانواده همسرش او…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
13 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mobina
mobina
1 سال قبل

چرا اخه رمان درحال پارت گذاری اومد زیر دستم حالا چجوری تحمل کنم تا پارتای بعد بیاددددد

قاصدک .
مدیر
پاسخ به  mobina
1 سال قبل

هرشب پارت میزارم ناراحت نباش 😂

Aysan Valy
1 سال قبل

قاصدک رمان ماه تابانم رو بیخیال نشدی که؟ 🥺🥲

قاصدک .
مدیر
پاسخ به  Aysan Valy
1 سال قبل

من نه ولی نویسندش داره کم کاری میکنه🥲

Aysan Valy
پاسخ به  قاصدک .
1 سال قبل

وای نکنه دیگه نزاره 🥲🥲🥲
میگم نویسندش توی کدوم برنامه پارت گذاریش میکنه؟ 🤌🏻🥲

mobina
mobina
1 سال قبل

یه سوال داشتم ادمین خود رمان اکالیپتوس جواب نداد چرا رمان تا پارت ۷ هست فقط ؟ َشما اطلاعی دارید بقیش باید از کجا پیدا کنم/

قاصدک .
مدیر
پاسخ به  mobina
1 سال قبل

سلام
همون که نویسندش سبا سالاریه؟؟

mobina
mobina
پاسخ به  قاصدک .
1 سال قبل

نمیدانم و اگاهی ندارم ولی پیداش کردم باتشکر

Aysan Valy
1 سال قبل

نویسنده خودتی قاصدک؟ ❤🥺

قاصدک .
مدیر
پاسخ به  Aysan Valy
1 سال قبل

نه عزیزم من نیستم

Aysan Valy
1 سال قبل

وایی ماه تابان رو که فکر کنم متوقف شه ولی این چی؟ 🥺
تو کل ایت سایت من سه تا رمان خوندم همه متوقف شد 😐😂

mobina
mobina
1 سال قبل

ولی از حق نگذریم این رمان بعد استاد خلافکار خیلی درگیرم کرده نویسندش خسته نباشه

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عجب خودشیفته اییه

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x