رمان بوی نارنگی پارت ۱۶۰

بدون دیدگاه
        دستهای سارا از پشت روی شانه ام فشرده شد – چقدر تکون میخوری بشین دیگه! درسته دیوونه است ولی کارشو بلده منم حوصله آرایشگاه نداشته باشم…

رمان به شیرینی مرگ پارت 58

۶۱ دیدگاه
    یک ساختمان قدیمی با اتاق های کوچک و نمور دیوارهایی که دیگر رنگی جز سیاهی و کثیفی نداشتند دم در یکی از اتاق ها ایستادند و شهرام قفل…

رمان به شیرینی مرگ پارت 57

۱ دیدگاه
  * کیارش * با دیدن آن دو جانور روبرویش وجودش تماما کینه بود و خشم … – هیراد خان درست شنیدم ؟! همتا پیش این مرتیکست و تو داری…

رمان به شیرینی مرگ پارت 56

۴ دیدگاه
  شاید هیراد دوباره کاری کرده بود ؟! شاید هم پدرش دردسر تازه ای برای کوروش درست کرده که چنین بی تاب شده اگر دیگر او را نخواهد چه ؟!…

رمان به شیرینی مرگ پارت 55

۲ دیدگاه
  * همتا * پچ پچ آرامشان حسابی معذبش میکرد و اینکه میدانست نود و نه درصد آن زمزمه ها در مورد خودش است بیشتر آزارش می داد اما چاره…

رمان به شیرینی مرگ پارت 54

۷ دیدگاه
  *کیارش* صدای ترمز وحشتناکش داخل حیاط پیچید بدون اینکه ماشین را خاموش کند از آن بیرون پرید و به سمت عمارت دوید تا با چشمان خودش نمی دید باورش…

رمان به شیرینی مرگ پارت 52

۳ دیدگاه
    خوش؟! نه فقط میگذشت و دم به دم این گذشتن دلتنگ ترش میکرد چانه اش لرزید رسوای عالم نمی شد اگر گریه اش میگرفت؟! به زور غده مزاحم…

رمان به شیرینی مرگ پارت 48

۸ دیدگاه
  همان لحظه که کاملا ناامیدی گریبانش را گرفته بود کوروش به پیرزن گفت که همتا را دوست دارد که میخواهدش گفته بود زمانش که برسد به زور هم که…

رمان به شیرینی مرگ پارت 47

۱۰ دیدگاه
    دیگر از آن حال خوش بعد از بیداری خبری نبور گویا صدای آواز گنجشک ها حالا به صوتی اعصاب خوردکن می ماند عشق نمیخواست عاشقیت در این هرج…

رمان به شیرینی مرگ پارت 46

۸ دیدگاه
    کوروش جا خورد نگاه جدیش را به صورت آرام و بی تفاوت باجی انداخت یعنی چه این حرف ؟ استکان کمر باریکش را کمی محکمتر از حد معمول…