رمان بیگانه پارت 58 4.4 (58)

۱ دیدگاه
    زن عمو که رفت نفسِ راحتی کشیدم. حضور این زن می توانست میزان گازهای تنفسی این خانه را به حداقل برساند و من شدیدا محتاج ذره ای انرژی…….…

رمان بیگانه پارت ۵۵ 4.7 (39)

بدون دیدگاه
    _تو چیکار کردی؟   ترسیده لب زدم: _بخدا… دست خودم نبود… خوب من هیچ وقت شیرینی نمی خورم….ولی اون روز خیلی دلم هوس کرد و…   سالار چنگی…

رمان بیگانه پارت۵۲ 4.4 (61)

۱ دیدگاه
      او گفت: _ترنم چشمات پاچه میگیره عسلی هات منو به جنون می کشه   من چشم بستم. من لبخند شدم. من پرنده شدم. من توی آسمان پر…

رمان بیگانه پارت ۴۸ 4.6 (45)

بدون دیدگاه
      من گفتم:     _حرفای جدیدم، کارهای جدیدم، همه برای اینه که من ترنم جدیدم. دختری که امید پیدا کرده به زندگی..‌‌‌. من قبلِ تو انقدر شاد…