رمان بیگانه پارت 73 4.4 (36)

بدون دیدگاه
      همراه با آقاجان به خانه عمو رفتیم. غذایمان را که خوردیم بحث رفتنِ ما را سالار پیش کشید.   پدرش دلتنگ بود ولی حرفی نزد. می‌دانست نمیتواند…

رمان بیگانه پارت 70 4.4 (34)

بدون دیدگاه
    سلامی کردم که هردو جوابم را دادند.   چند ثانیه ای نگذشته بود که به مرد به حرف آمد.   _یه ماموریت کاری واسه شوهرت دارم.   ابروهایم…

رمان بیگانه پارت66 4.6 (49)

۲ دیدگاه
  ب   _مشکلت با من چیه امیر؟   امیر پوزخندی زد و مادرم مدام اشاره میداد سکوت کند ولی امیر حرفِ خودش را میزد‌.   _ول کردی رفتی پِی…

رمان بیگانه پارت 63 4.5 (42)

بدون دیدگاه
    حالم بدجوری نابسامان بود.   خونریزی امانم را بریده بود.   بی بی کمی حلوا مقابلم گذاشت.   _بخور کزوم بخور دردت به سرم کمرت سفت میشه مادر.…

رمان بیگانه پارت 62 4.6 (43)

بدون دیدگاه
      صندوقچه را از توی گاوصندوق برداشتم.   دلم شدیدا تیر می کشید.   توجهی نکردم.   به آرامی و با کمترین صدای ممکن پنجره را باز کردم.…

رمان بیگانه پارت 59 4.4 (55)

۱ دیدگاه
بــیــگــآنــه:     صبح به اصرار زن عمو به خانه آقاجان رفتیم.   آن مرد رنجور پدربزرگ من که نبود، بود؟   رفتنِ یار چقدر دردناک بود.   شاید فقط…