رمان بیگانه پارت 59

4.4
(56)

بــیــگــآنــه:

 

 

صبح به اصرار زن عمو به خانه آقاجان رفتیم.

 

آن مرد رنجور پدربزرگ من که نبود، بود؟

 

رفتنِ یار چقدر دردناک بود.

 

شاید فقط من می فهمیدم.

 

دلم به حال خودم بیشتر می سوخت. زندگی کام من را به گونه ای نوشته بود که یکبار نه بلکه بارها طعم رفتن را دیده و چشیده ام.

 

کودکی ام را با پسر بچه ای مثل سالار گذراندم.

 

ترنم کوچولوی غر غرو را فقط سالار تحمل میکرد.

 

بزرگتر که شدم او رفت.

 

من ماندم و سیاوشی که در نجیب بودن و تواضع حرف اول را میزد.

 

با منطق حساب میکردی او مرا خوشبخت میکرد اما حال که فکر میکردم سیاوش نتوانسته بود مرا عاشق کند.

 

نتوانسته بود باعث پریشان حالی ام شود.

 

حالا من بودم کودکم هم بود سالار نبود.

 

صدای حرف زدن های زن عمو و عمو تا سالن می رسید.

 

از عمو میخواست با ما بیاید اما عمو زیر بار نمی رفت.

 

دست آخر هم چمدان من و خودش را بست که برویم.

 

فرناز هم می ماند همینجا چون مدرسه داشت‌ فقط من بودم که از پسِ زبان این زن بر نمی آمدم.

 

صبحگاه به مقصد وردیج، تهران را ترک کردیم.

 

دایی سالار به دنبالمان آمده بود.

 

هیچ از نگاه هایش خوشم نمی آمد. این مرد انگار نیروی عجیبی در چشمانش داشت.

 

از دست فکر های آشفته به خواب پناه بردم.

 

آنقدر خسته بودم که تا چشم بر هم نهادم به دنیای بی خبری فرو رفتم و ای کاش نرفته بودم.

 

 

 

همان خواب شد ناقوس مرگ و عذابم…..

 

همان خواب، آرامشم را گرفت.

 

چشم که باز کردم توی روستا نبودیم.

 

توی خانه گرم و نرم خودم بودیم.

 

خوشحال لبخندی زدم خواستم بلند شوم که دیدم دست هایم بسته است.

 

درجا لبخند روی لبم خشک شد.

 

تا خواستم سر و صدا کنم شاید یکی به دادم برسد صدایی مرا در دم خفه کرد.

 

_هیش خوشگله!

اینجا داد و فریاد کنی احدی به دادت نمی رسه. خودت که خوب میدونی طبقه بالاستو….

 

حرفش را خورد.

 

خودش خوب می‌دانست به چه مصیبتی دچار شده است‌.

 

این مرد از جان او چه میخواست؟

 

کودکش بی‌تابی میکرد.

 

_دست از سرم بردار چی میخوای؟

 

تلق و تولوق کفش های پاشنه دار و واکس خورده اش روی کاشی ها منعکس شده و فضای ترسناکی و رعب آوری را ایجاد کرده بود.

 

زن عمویش کجا بود؟

 

کاش نام گندش را توی ذهنش نیاورده بود؛ چون همان موقع در حالی که صندوقچه قهوه ای رنگ خانوم جان در دستش بود با چشمانی که حتم داشتم آتش حسادت و انتقام را در آن دیدم به سالن آمد.

 

من ترسیده بودم.

 

عرق از تیره کمرم جاری بود.

 

حالم بد بود.

 

جنینم مدام حرکت می‌کرد و زیر دلم نبض میزد.

 

هرگز دلم نمیخواست حالت تهوعم باعث شود، کاری که نباید بشود‌.

 

 

 

زن عمو با لحن ترسناکی که ذره ای شوخ طبعی در آن نبود، لب زد:

 

_اون مدارک ‌کجان!

این جعبه چرا خالیه؟!

 

همان روز که متوجه شدم زن عمو از این جعبه میداند و سالار هم مهر محکمی بر حضور این جعبه شد تمام مدارکش را قایم کردم.

 

نمی‌خواستم مادرش را پای چوبه دار بکشم. هرگز قصدم این نبود.

 

ولی حالا که و سنگدلی اش را می دیدم چه بهتر که پای چوبه دار می رفت و سزای اعمال ناجوان مردانه اش‌ را میدید.

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 56

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان زئوس 3.3 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Analyze
11 ماه قبل

لطفا پارت ۵۲ رو چک کنید و ادامه رو بذارید این دو پارت آخر خیلی جلوتره

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x