رمان بیگانه پارت66

4.6
(50)

 

ب

 

_مشکلت با من چیه امیر؟

 

امیر پوزخندی زد و مادرم مدام اشاره میداد سکوت کند ولی امیر حرفِ خودش را میزد‌.

 

_ول کردی رفتی پِی درس و مشقت یعنی هولت دادن به زور فرستادنت که بری! که یه وقت خدایی نکرده از خانواده ما دختر نگیری!

وقتی برگشتی هم انتظار داشتی ترنم به پات بسوزه و بسازه.

یه بار با رفتنت آتیشش زدی و دوباره تکرارش کردی!

حالا ببین کل خانواده رو یه شبه بهم ریختی!

 

اشک های امیر چکید و دل من خون شد.

 

همانجا به دیوار تکیه داد و گفت:

_دیگه حالم از این خانواده بهم میخوره. از وقتی خانوم جون رفته اینجا شده جهنم و ما شدیم آتیش به جونِ همدیگه

 

عصبی فریاد کشید:

_چقدر خوشحال شدم وقتی گفتن ترنم بارداره،

لعنتی تو مرد بودی اینجوری ولش کردی؟

مارو بگو

ساده بودیم چقدر گول این زنِ جادوگرو خوردیم

 

ناگهان سالار بلند شد و مشتِ محکمی توی صورتش زد.

 

جیغ من با صدای محکمِ محمد طاها خفه شد.

 

مادرم مدام صلوات می فرستاد.

 

_آقا سالار ولکن این جوونِ جاهلو، یچی میگه برای خودش!

 

امیر بلند شد و مقابلش وایساد‌.

 

_هر چی میگم حقه واسه همین آقا به تریپ قباش بر میخوره!

 

سالار باز خواست حمله ور شود که من و محمد طاها بازویش را کشیدیم.

 

و طاها با اخطار رو به امیر گفت:

_تمومش کن!

ما تو ماشین حرف زده بودیم با هم

 

_کاش به حرف باشه.

به عمل که میرسه شونه خالی میکنن

 

سالار عصبی لب زد.

_امیر یه کلمه دیگه حرف بزنی این چهار تا انگشتو تو دندونات خالی میکنم.

نزار حرمتِ بینمون بریزه.

من اگر رفتم خبر نداشتم سر زن و بچم این میاد.

تو که دم از غیرت میزنی چرا حواست به خواهرت نبود!!!

 

امیر پوزخند زده گفت:

_این همه سال با زنی مثل عالیه زندگی کردی و نشناختیش…. بهتر بگم نشناختیمش اون وقت انتظار داشتی وقتی دروغ به اون پهنا میگه ما باور نکنیم؟

 

_تمومش کنید.

همه اینا تموم میشه

عالیه جزاش قصاصه

هر کسی به سزای عملش میرسه یکی رسیده یکی ام خواهد رسید.

آقا امیر توام نگران نباش سالار دوبار جزای رفتنش رو داده….یه بار با ازدواج نشون شده‌اش یه بارم با مرگِ بچش

 

این را مادرم گفته بود.

 

نشست و گفت:

_عالیه رفیقِ صمیمی من بود….ما با هم بچه هامونو توی اون خونه بزرگ کردیم.‌. وقتی با حاج محمود ازدواج میکرد یه دخترِ ریزه میزه و لاغر اندام بود که……

 

 

 

 

_عمو جونم خوبی؟

 

توانِ حرف زدن نداشت. روی دهانش یک ماسک بود برای بهتر نفس کشیدن‌….‌

 

سری تکان داد که همان موقع پرستار وارد اتاق شد.

 

با لبخند لب زد:

_سلام پدر جان

می بینم که امروز سر حال ترید؟

 

چیزی توی سرمش تزریق کرد و با اجازه ای گفت.

 

هنوز نرفته بود که برگشت.

 

_امروز نوبتِ آنژیو دارن من میخواستم به آقای دکتر بگم اما اصلا بهم توجهی نکردن و گذاشتن رفتن….

 

_باشه من بهشون خبر میدم.

 

خواستم بلند شوم و از اتاق بروم که دستانِ عمو روی دستم نشست.

 

سرم را جلو بردم تا حرفش را بزند.

 

ماسک را برداشتم.

 

_ق‌….

 

***

 

_چرا این تصمیم رو گرفتی تِلا؟

اصلا فکر نکن که‌ اون زن مادره منه!

 

پرده را انداختم و به او که چشمانِ بی فروغش را به من دوخته بود، نگاه میکردم.

 

_بخاطر تو نیست!

 

_پس واسه چی؟!

واسه چی میخوای ببخشیش؟

تو که مدارک و شاهد آوردی دادگاه!

 

_درسته!

 

بلند شد و مقابلم ایستاد.

 

_پس این وسط چی عوض شده؟

 

کلافه روی مبل نشستم.

 

_سالار داری خستم میکنی.

من راضی ام عمو راضیه…..

ما اولیای دم هستیم توام بهتره رضایت بدی.

 

_اون زن توی هر جایگاهی که باشه برادر و بچه منو کشته!

 

_ولی برات مادر بوده.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ارکان 3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان دانشگاهی اش در کیش با مرد…

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عرشیا خوب
9 ماه قبل

پارت جدید نداریم

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x