رمان بیگانه پارت 63

4.5
(43)

 

 

حالم بدجوری نابسامان بود.

 

خونریزی امانم را بریده بود.

 

بی بی کمی حلوا مقابلم گذاشت.

 

_بخور کزوم بخور دردت به سرم کمرت سفت میشه مادر.

 

_خدا نکنه درد من برای شما بیاد بی بی…..بی بی دیدی چیکارم کردن؟

بی بی شوهرم بیاد اول سراغِ امانتیشو میگیره… منه احمق چی جوابش رو بدم. چرا هیچ کی سراغی از من نمیگیره…یعنی زنگ نمیزنن بگن این ترنم مادرمرده کجاست؟

 

_زبونم لال دخترم…. فعلا همین جا بمونی برات بهتره بزار شوهرت خارجکیت بیاد تورو می بره

 

این وسط با شنیدن کلمه خارجکی خنده ام هم گرفته بود.

 

_بی بی من عاشق بچم بودم.

 

سرمو روی پاهاش گذاشتم و اون دقیقا مشابه خانوم جونم شروع کرد به نوازش موهای یک دست مشکیم.

 

_دوباره حامله میشی مادر….ولی از این قوم الظالمین دور بمون

 

_بی بی من از اینجا برم از این شکایت میکنم…. این زن جاش روی زمین نیست جاش بالای چوبه داره

 

دست های پینه دوزش روی سرم می‌کشید.

 

_داغ دیده ای حقم داری!

 

اشک هایم دست خودم نبود. تا میخواستم سد راهشان شوم می چکید.

 

من از کی آنقدر دل نازک شده بودم؟

 

_آ بی بی جونم من فقط داغ پسرمو ندیدم. تازه فهمیدم که این زن…..

 

_این زن چی تِلا؟

 

وای وای وای بر من!

 

خانوم جان گفته بود فقط خودم بدانم و بس.

 

_هیچی آ بی بی این زن تا میتونست منو زد و

 

صدای در باعث شد در خودم جمع شوم.

 

 

 

 

_بی بی کیه؟ تورو خدا نذاری بیاد تو… من می ترسم.

 

دستم را کشید و توی اتاق برد.

 

_همین جا بمون ببینم کیه!

 

سری تکان دادم و او رفت. با کرختی از جا بلند شدم و کمی پرده را کنار زدم.

 

بی بی در را باز کرد.

 

قیافه طرف مشخص نبود اما یک مرتبه بی بی به کنار زده شد و چهره عصبانی سالار در حالی که به‌ سمت خانه پا تند میکرد نمایان شد.

 

بی بی پشت سرش می دوید و التماس میکرد.

 

ترسیده بودم و عین بید به خود می لرزیدم.

 

چهره اش شبیه شیر غران بود.

 

عربده هایش خانه را می لرزاند.

 

من پناهم جنینم بود که آن هم تنهایم گذاشته بود.

 

در خود مچاله شده و جز ریختن اشک کاری نمی توانستم بکنم.

 

در اتاق باز شد و محکم به دیوار برخورد کرد.

 

نای حرکت کردن نداشتم.

 

می دانستم زیر مشت و لگد هایش جان خواهم داد.

 

می دانستم فرشته مرگ و زندگی ام با دستانِ خودش جانم را می ستاند و من بی حرکت منتظر آمدنِ مرگ بودم.

 

_با اجازه کی بچه منو سقط کردی؟

 

کیش و مات!

 

اگر می گفتم مادرت باور میکرد؟

 

خواستم حرف بزنم. خواستم از بغضِ دلم از کینه آشکاری که نسبت به آن داشتم بگویم.

 

اما پشت بندش آن زنِ خائن آمد.

 

_چطوری عروس، از روستا فرار کردی که بیای پیش قابله؟

 

 

 

 

پرویی محض نبود مقابل من اینگونه حرف زدن؟

 

نمی دانست من عذادارم؟

 

سالار دستم را کشید.

 

آخی گفتم و التماس گونه به بی بی خیره شدم‌.

 

کاری از بی بی بر نمی آمد.

 

_آ بی بی چادرِ این سلیطه کجاست.

 

اشک از گوشه چشم هایم می آمد.

 

تحقیرم میکرد. با حرف هایش داشت خوردم میکرد.

 

بی بی چادرم را به دستم داد. کمکم کرد بپوشم.

 

یه کیف که خودش میگفت تویش جوشانده گذاشته به دستم داد.

 

آن زنِ منفور از در بیرون رفت.

 

قاتل جنینم….

 

راست راست می چرخید‌.

 

مادربزرگ خائنش….

 

_دخترم اون صندوقچه ای که گفتی خیلی برات مهمه توی همین کیفه

 

سالار چشم غره ای به ما رفت.

 

_بی بی حیف که احترام بزرگیتو موی سپیدتو دارم.

 

آ بی بی حرفش را قطع کرد.

 

_راه بیا با ما جوون!

این دختر هیچ اشتباهی نکرده از تو عاشق تر نباشه کمترم نیست.

من چیزی نمیگم چون خودش نمیخواد چیزی بگه ولی کلاهتو واسه کسی قاضی کن که یه جای کارش بلنگه نه واسه این زنی که این چند روز از ندیدنت به این حال افتاده

 

دست هایش می لرزید.

 

عصبانی بود.

 

مشت محکمی به دیوار کنار دستش زد.

 

_بچمو کشته میگید چیکار کنم؟ شما هم تو قتلِ اون بچه سهیمی!

 

آ بی بی زیر لب استغفراللهی گفت.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 43

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (11)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x