رمان روشنگر پارت ۶ 4.5 (33)11 ماه پیش۱ دیدگاه – امروز میریم حمام ملک، من تو و خواهرت… با صدای کوبیده شدن چیزی نگاهم را سمت جیران سوق دادم، تا کمر در صندوق بزرگم فرو رفته…
رمان روشنگر پارت ۵ 4.1 (40)11 ماه پیشبدون دیدگاه – میشه بهم زهر بدی خودم رو بکشم؟ لعنت بر شیطانی فرستادم و پارچه را درون سطل کوبیدم و گفتم: – نه عزیزم، تو زن…
رمان روشنگر پارت ۴ 4.3 (24)11 ماه پیشبدون دیدگاه دخترک سرش را چرخاند و مظلومیت نگاهم کرد که چیزی در قلبم تکان خورد. عمو هر لحظه عصبی تر میشد و داد هایش کرکننده تر… از روی دخترک…
رمان روشنگر پارت ۳ 4.5 (32)11 ماه پیش۱ دیدگاه تقهای به در زدم، نگهبان در را باز کرد. با قدمهای تند به سمت سرسرا رفتم. پدرم روی تختش نشسته بود و مادرم پشت پرده… …
رمان روشنگر پارت۲ 4.5 (32)11 ماه پیشبدون دیدگاه جیران ترسیده چارقدش را روی پیشانیاش کشید. نزدیک شد و سر خم کرد. چشمش که به لای در خورد هینی کشید و برگشت. – آراااام، شنیدن…
رمان روشنگر پارت 1 4.8 (29)11 ماه پیش۱ دیدگاه – زعفرون ببر واسش. دستهایم را به دو طرف دامنم مالیدم که رد طلایی زعفران رویش ماند، مادرم زیر لب ناسزایی گفت که خندیدم. کلثوم بانو…