رمان ماتیک پارت ۱۱۷2 سال پیش۱ دیدگاه نشستن و غصه خوردن دردی دوا نمیکرد قصد داشت زندگی اش را دوباره بسازد بی گناهی اش ثابت شود ، خانواده اش ببخشندش و ساواش…
رمان ماتیک پارت ۱۱۶2 سال پیشبدون دیدگاه بالاخره ساختمان کوچکی از دور به چشم خورد دو خانه کمی آن طرف تر و دور تا دور زمین های زراعی در دل التماس…
رمان ماتیک پارت ۱۱۵2 سال پیش۱ دیدگاه ساواش بازویش را چنگ زد و با یک حرکت تن ناتوان و ضعیفش را بالا کشید _ خودت انتخاب کردی اینبار پاش بمون چون نمونی نفستو میگیرم …
رمان ماتیک پارت ۱۱۴2 سال پیش۷ دیدگاه قبل ازینکه دیر شود با پاهای برهنه بی تعادل از تخت پایین رفت و ناله کرد _ نرو … ساواش ساواش محلش نداد _ توروخدا منم…
رمان ماتیک پارت ۱۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش خونسرد جواب داد _ ببر صداتو … همه جا باید آبروریزی کنی لادن مظلومانه دستش را مقابل دهانش گرفت تا صدای گریه اش بلند…
رمان ماتیک پارت۱۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه سرگیجه بیشتر شد ، پلک هایش روی هم افتادو زانوهایش لرزید اما قبل از برخورد به زمین دستی کمرش را چسبید و فریاد زد _ نمایش…
رمان ماتیک پارت ۱۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه کجا را برای رفتن داشت؟ هیچ کجا… سرش را به در تکیه داد و سعی کرد نسبت به درد بدن و ضعف بیش از حدش بی…
رمان ماتیک پارت ۱۱۰2 سال پیش۲ دیدگاه مرتضی با شانه ای افتاده دستش را روی قلبش گذاشت و سمت خانه رفت _ زنگ بزنید شوهرش بیاد ببرش لاله با گریه جلوتر آمد و…
رمان ماتیک پارت ۱۰۹2 سال پیشبدون دیدگاه _اما…. دخترک بین حرف او پرید _لاله منم لادن … باز کن دیگه بعد از مکث کوتاهی در باز شد و لادن خودش را در خانه…
رمان ماتیک پارت ۱۰۸2 سال پیشبدون دیدگاه لادن لبخندش را با گزیدن لبش مخفی کرد. مازیار اما باهوش بود _ منم پشت سرت میام! لادن سرش را تکان داد و بی مکث از…
رمان ماتیک پارت ۱۰۷2 سال پیشبدون دیدگاه لادن وحشت زده خودش را به در چسباند حالت تهوع گرفته بود! ساواش دوباره پرسید _ جواب؟ لادن با چشم دنبال مازیار گشت…
رمان ماتیک پارت ۱۰۶2 سال پیشبدون دیدگاه گرفته غرید _تو ماشین منتظرم ، بفرستش بیاد مازیار سر تکان داد و از بیرون رفتن ساواش که مطمئن شد بی میل سمت…
رمان ماتیک پارت ۱۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه ساواش حس کرد در وان آب جوش فرو رفته است هرگز در عمرش آن قدر عصبی و خشمگین نبود صدای نفس های پر نفرتش مازیار را…
رمان ماتیک پارت ۱۰۴2 سال پیشبدون دیدگاه _-_-_-_-_-_-_-_-_-_ سیگاری آتش زد و انگشتانش را میان موهایش فرو برد تمام شب را نتوانسته بود چشم روی هم بگذارد. با شنیدن تقهای که به در…
رمان ماتیک پارت ۱۰۳2 سال پیشبدون دیدگاه لادن نتوانست تعادلش را حفظ کند و با زانو روی زمین افتاد. ناله اش در صدای فریاد ساواش گم شد _ بخور ، هرچی ریختی رو…