رمان ماتیک پارت ۱۱۳

4.1
(44)

 

 

 

ساواش خونسرد جواب داد

 

_ ببر صداتو … همه جا باید آبروریزی کنی

 

لادن مظلومانه دستش را مقابل دهانش گرفت تا صدای گریه اش بلند تر نشود اما نشد

 

ساواش بی توجه ادامه داد

 

_ پول ویزیتت با پول داروها شد صد و هشتاد تومن

اینم میره رو اون پولی که از کیف پولم دزدیدی

فکر میکنم دادم صدقه!

دوباره قیافه نحستو نبینم لادن

وکیلم برای کارای طلاق باهات تماس میگیره

 

لادن وا رفت

بهت زده به مرد غریبه ی روبرویش خیره ماند

 

طلاق؟

جدایی از ساواشی که به خونش تشنه بود بد نبود اما بعدش چه؟

 

کجا میرفت؟

کجا میماند؟

تا ابد اسم خائن رویش باقی میماند…

تا آخر عمر خانواده اش بخاطر او شرمنده بودند

 

می‌توانست همین دقیقه رگش را بزند و همه چیز تمام شود اما با این کار مهر تاییدی میزد بر تمام شایعات

 

اگر خودکشی میکرد زنی که چندساعت پیش جلوی پایش تف انداخته بود اینبار آب دهانش را روی سنگ قبرش میریخت!

 

تبدیل می‌شد به خائن و بی آبرویی که خانواده اش را نابود کرده

 

 

 

 

ناخواسته لب زد

 

_ من طلاق نمی‌خوام!

 

ساواش نگاهش کرد

چند ثانیه خیره اش ماند و بعد با تمسخر خندید

بلند و عصبی

 

زیرلب تکرار کرد

 

_ که طلاق نمیخوای!

 

لادن آب دهنش را فرو داد

 

صدایش می لرزید

 

_ من … من زنتم

یادت رفته؟ ما با عشق ازدواج نکردیم که حالا سر یک مشکل کوچیک طلاقم بدی و…

 

جمله اش تمام نشده ساواش سمتش حمله ور شد

 

حال موهایش میان دست های مردانه او کشیده میشد

 

چشمانش از شدت خشم سرخ شده بودند

 

_ چی زر زدی بی وجودِ هرزه؟

مشکل کوچیک؟

 

موهایش را محکم تر کشید و بلندش کرد

 

از تخت بدنش را فاصله داد و اینبار با شدت بیشتری روی تخت کوبیدش

 

سوزن سرم از دستش بیرون کشیده شد و خون جاری شد

 

_ جرات داری تکرار کن تا دندون سالم تو دهنت نمونه

آشغال خائن من لخت از زیر اون بی ناموس کشیدمت بیرون

چندبار بهش سرویس دادی که من از یک بارش خبردار شدم؟

 

 

 

 

لادن وحشت زده اشک ریخت

 

گفته بود مشکل کوچک؟

ناخواسته بود…

خودش که میدانست خیانت نکرده

خودش که می‌دانست اجازه نداده قبل از آن امیر لمسش کند

خودش که می‌دانست تنها گناهش فرار از خانه ساواش بود و بس!

 

ساواش بی توجه به فضای درمونگاه عربده کشید

 

_ با تو دارم حرف میزنم فاحشه کوچولو

چندبار آوردیش تو خونه‌ی من و باهاش خوابیدی؟

چند بار دوتایی به حال من احمق خندیدید؟

چندبار من بیرون از اون خونه جون میکندم تا تو خوشحال باشی و تو تو بغل اون حروم زاده بودی؟

 

دکتری شانه اش را گرفت و زنی عقب هلش داد

 

صدای اعتراضشان بلند شد

 

_ اینجا چه خبره؟

زنگ بزنید پلیس

 

ساواش عصبی موهایش را چنگ زد و لادن هق هق کنان التماس کرد

 

_ نه نه زنگ نزنید … توروخدا زنگ نزنید … شوهرمه … به خدا شوهرمه

 

نگهبان درمونگاه بازوی ساواش را کشید

 

_ بفرمایید بیرون آقا

 

می‌رفت؟

بدون او؟

اگر میرفت دیگر هرگز برمیگشت

میدانست….

او می‌ماند و برچسب هرزه بودن تا آخر عمر!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 44

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x