_اما….
دخترک بین حرف او پرید
_لاله منم لادن … باز کن دیگه
بعد از مکث کوتاهی در باز شد و لادن خودش را در خانه انداخت.
درد پاهایش آنقدر زیاد بود که حتی نمیتوانست یک قدم دیگر بردارد.
همانجا ماند و به در تکیه داد
این خانه…
خانه کودکی و نوجوانیاش
خانه شیطنت و قهقهه های بلندش
با دیدن پدرش بغضش منفجر شد
_بابا … باباجون
پیرمرد شکسته بود
موهایش آشفته و چشمانش قرمز بود
خم خم راه میرفت و سرد و پر حسرت خیره لادن بود
صدای لرزان و خشکش تن لادن را منقبض کرد
_فکر نمیکردم روزی برسه که از داشتن دختری مثل تو شرمم بشه
لادن سرجایش ایستاد
اشک در چشمهایش حلقه زد
وارفته بدون صدا لب زد
_بابا…
پدرش متاسف سرش را تکان داد
_نباید میومدی اینجا.
تو دیگه جایی توی این خونه نداری.
لادن دستش را به سرش گرفت و هق زد
_ برم؟ کجا برم؟
_ برو هرجا تا حالا بودی
_ اینجا خونمه … شما خانوادمید … بابا توروخدا چرا اینطوری میکنی؟
لاله از در بیرون زد
چشمان او هم اشکی بود
_ تو خانواده میشناسی آخه؟
این چه کاری بود کردی آبجی؟
جلو خانواده شوهرم سنگ رو یخ شدم
آبروی هممونو بردی
لادن هق زد
_ بابا … نه … از چی حرف میزنی؟
لعیا از خانه بیرون دوید
_ بابا بذار بیاد تو … بده جلو در و همسایه
حاج مرتضی بی جان زمزمه کرد
_ در و همسایه هرچی بود و نبود و فهمیدن
_ بابایی تورو خدا … بابا چی شده؟ ببین دارم راه میرم
با اشک جنون آمیز خندید
_ ببین پاهام خوب شده … ببین میتونم راه برم خوشحال نیستی؟ نمیخوای بغلم کنی؟
مگه نمیگفتی پاهام خوب شه هفت تا گوسفند قربونی میکنی؟
ببین خدا خوبم کردا
بابا چرا نمیذاری بیام تو؟
خستم … گرسنم … دلم تنگ شده براتون
حاج مرتضی نم اشک را با دستش گرفت و لاله به گریه افتاد
_ الهی بمیرم برات
ساواش گفته بود بهمون میتونی راه بری
خدایا این چه سرنوشتی بود
لادن میدونی با ما چیکار کردی؟
مرتضی با صدایی لرزان داد زد
_ نه چی و بدونه؟
مگه زندگی خواهراش مهمه براش؟
مگه آبروی پدر مادرش اهمیت داره؟
لعنت به اون روز که تو دنیا اومدی لادن
لعنت به من که دلم نمیاد بکوبم تو صورتت
برو … برو بیشتر از این آبروریزی نکن
لادن بلند تر هق زد و لیدا از خانه بیرون دوید
_ بابا … حال مامان بد شده
با آرام بخش خوابیده بود الان صدای لادن و شنیده داره گریه میکنه نمیتونه تکون بخوره
لاله در صورتش کوبید
_ خدایا رحم کن … برو لادن تا نکشتیش
لادن بهت زده زار زد
_ بذار ببینمش … چرا بکشمش آخه؟!
_ چون وقتی با اون پسره فرار کردی شوهرت اومد اینجا سرصدا
چون شدی موضوع پچپچای مولودی و روضه های حاج خانم
آبرو نمونده واسمون
مامان نزدیک بود سکته کنه میفهمی؟
تو چرا یک ذره عقل نداری؟
قلب چی لعنتی؟ قلبم نداری؟ دلت برای ما نسوخت؟