ماه تابانم پارت ۳۲ 4.5 (17)2 سال پیشبدون دیدگاه بلاخره شد روزی که حتی توی خواب نمیدیم. بهترین تیپم رو که مناسب دانشگاه بود زدم و کیف قشنگی که آماده کرده بودم رو روی کول انداختم. …
رمان ماه تابانم پارت ۳۱ 4 (25)2 سال پیشبدون دیدگاه کم کم مهمونا رفتن و خونه خلوت شد. حالا من موندم و فلور و برادرش و امیر و مری و مایکل و آترین … جمع زیادی صمیمی…
رمان ماه تابانم پارت ۳۰ 4.4 (14)2 سال پیش۲ دیدگاه امیر : چه ربطی داره؟ دوست ندارم اندامت رو کسی ببینه همین! _باشه باشه، اگر اجازه بدی یه چیزی بردارم برای هر دومون بخوریم. به…
رمان ماه تابانم پارت ۲۹ 4.1 (16)2 سال پیشبدون دیدگاه جمعه شد. خونه پر از آدمهایی بود که حتی اسمشون هم نشنیده بودم. تو آینه به خودم نگاه کردم. موهای فر که دورم ریخته شده بود.…
رمان ماه تابانم پارت ۲۸ 4.4 (18)2 سال پیش۱ دیدگاه مری : خیلی دوست دارم بدونم بین تو و آترین چی هست که انقدر حواسش بهت هست و مواظبته! _اوم… یه چیز شخصیه که فقط و فقط…
رمان ماه تابانم پارت ۲۷ 4.8 (12)2 سال پیش۱ دیدگاه هر دو سریع از هم فاصله گرفتیم و گوشی رو هول هولکی از توی جیبم در آوردم. آترین بود. سریع بلند شدم و یه کوچولو از…
رمان ماه تابانم پارت ۲۶ 4.2 (19)2 سال پیش۳ دیدگاه امیر آروم دستم رو به صورتش نزدیک کرد و بوسه ریزی پشت دستم قرار داد. همینطوری داشتم نگاهش میکردم. گفت : ببین تابان، من سنی…
رمان ماه تابانم پارت ۲۵ 4.4 (12)2 سال پیشبدون دیدگاه ناهارم که تموم شد ظرفشو شستم و به ساعت نگاه کردم. تازه ساعت ۱ ظهر بود و خیلی وقت داشتم تا عصر. مطمئن بودم امیر…
رمان ماه تابانم پارت ۲۴ 3.9 (14)2 سال پیشبدون دیدگاه بلاخره دل کندم و خدافظی کردم. وقتی گوشی رو گذاشتم خودمو انداختم تو بغل آترین و اشکام تند تند راه خودشونو روی صورتم پیدا کردن. …
رمان ماه تابانم پارت 23 4 (13)2 سال پیش۲ دیدگاه آترین : تابان خانم کجا با این عجله؟ _دارم با مهم ترین آدم زندگیم میرم بیرون تا حال و هوام عوض شه، آیا از نظر شما…
رمان ماه تابانم پارت ۲۲ 4.4 (13)2 سال پیشبدون دیدگاه بی هیچ حرفی رفتم بالا تو اتاق و درو بستم. پشت در نشستم. تا به خودم بیام صورتم شد خیس از اشک. بهم برخورده بود. …
رمان ماه تابانم پارت ۲۱ 4.2 (16)2 سال پیش۱ دیدگاه #تابان یکم تو گوشی چرخیدم، کارام رو انجام دادم و ناهار رو آماده کردم. از اونجایی که امروز آترین نمیومد تنها ناهارم رو خوردم. بعد از…
رمان ماه تابانم پارت ۲۰ 4.4 (22)2 سال پیش۲ دیدگاه ادامه نامه : به خاطر زورگویی های حاجی بود که مجبور شدم تن به ازدواج بدم اون هم با مردی که جلوی خودم با دوست دخترش صحبت کرد.…
رمان ماه تابانم پارت ۱۹ 4.3 (25)2 سال پیشبدون دیدگاه مونده بودم چی بگم، گیج فقط به حرفاش گوش میکردم که ادامه داد : بزار یه مدت کنارت باشم، اگر از اخلاقیات و رفتارم خوشت نیومد؛ اگر…
رمان ماه تابانم پارت ۱۸ 4.3 (15)2 سال پیش۱ دیدگاه خداروشکر آترین خونه نبود و نیاز نبود برای کسی توضیح بدم چی شده کجا بودم. انقدر ذهنم مشغول بود که فقط با یه دوش آب گرم آروم میشدم.…