رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۹

۱ دیدگاه
  * _ نری دوباره یکی تو بگی یکی اون بگه، باز دعوا بگیرین…. همزمان که پیاده میشم میگم: الان نگران منی یا برادرت؟… _ معلومه….شونه هاشو بالا میندازه و…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۸

۱ دیدگاه
  فرنوش:مامان، میلاد رفت؟… بدون نگاه کردن بهم سمت آشپزخونه میره و میگه : آره…خدا بخیر کنه… با این اعصابی که داشت من میمیرم تا برسه خونش… بق کرده بیشتر…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۷

بدون دیدگاه
  _ فرنوش سینه هام داره میترکه اینقدی که درد داره…. _ برا شیره…مامان مگه نگفت شیرشونو بگیر…اینجوری هم خودت اذیت میشی هم شیرت کم میشه…. _ چطوری بگیرمشون؟… میخنده…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۶

۱ دیدگاه
  هر چی اصرار کردن برا دکتر رفتن فایده نداشت….تو همون اتاق و رو همون تختی نشستم که صبح با عشق و علاقه تو بغل میلاد چشمامو باز کردم…. تموم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۵

۱ دیدگاه
  بق کرده بهش نگاه میکنم…باور اینکه بخواد اینجوری باهام حرف بزنه سخته برام… ما خیلی وقت بود که دیگه با هم خوب بودیم….فکر نمیکردم بخواد اینجوری رفتار کنه…. نگاه…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۴

۲ دیدگاه
  نفسم تو سینه حبس میشه و فرو ریختن چیزی تو قلبم رو حس میکنم…. با مکث میچرخم سمتش…هیچوقت شانس باهام یار نبوده…. از رو مبل بلند میشه و سمتم…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۳

بدون دیدگاه
به محض نشستنم رو نیمکت امید بیدار میشه و شروع میکنه به گریه کردن…. کیفمو میزارم زیر زانومو دکمه های مانتو رو باز میکنم و بهش شیر میدم….روسری بلندمو دور…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۶۲

۱ دیدگاه
بغضمو قورت میدم و دنبالش میرم… پشت بهم داره لباساشو عوض میکنه…. اینکه یه آدم اینقد میتونه بی رحم باشه اصلا تو مغزم نمی گنجه… اینبار دیگه باهاش اتمام حجت…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۹

بدون دیدگاه
دوست ندارم تو این روز مهم ناراحت باشم ولی دست خودم نیست…دلگیرم از اینکه به درخواستم اهمیت نمیده… حرف مامانش خیلی به دلم میشینه…. مگه غیر از اینکه این دوست…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۸

بدون دیدگاه
شماره ی مامانشو میگیره و گوشی رو میذاره رو اسپیکر….طولی نمیکشه که صدای مامانش پخش میشه… _ سلام جونم… خوبی میلادم؟.. _ سلام مامان خوبی؟..چه خبر؟…مامان بدون مقدمه میرم سر…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۷

بدون دیدگاه
*   تو راهروی بیمارستان نشسته و پاشو تند تند تکون میده….کاری که وقتی خیلی عصبانی یا وقتایی که استرس داره انجام میده…. صدای جیغ و دادهای لیلا هنوز تو…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۶

۳ دیدگاه
_ معلومه که نه…من دردم اینکه چرا هیچوقت پشتم در نمیای…برا چی هیچوقت حمایتم نمیکنی….هر کی زد تو سرم جای اینکه بری یقشو بگیری یکی محکمتر از اون میزنی تو…

رمان در مسیر سرنوشت پارت ۵۵

بدون دیدگاه
مامانش سمت آشپزخونه میره و حاج بابا هم میره تو حیات…. با دور شدنشون میچرخم و بهش نگاه میکنم…. _ جریان چیه میلاد؟…هدا چیکار کرده؟… بلند میشه و همزمان که…