رمان رخنه پارت ۹3 سال پیش۳ دیدگاهحداقلش می تونستم متوجه بشم علاقهش نسبت به دخترش با تمام دنیا فرق داره. امیرحافظی که زیر حرفش نمی زد به خاطر دخترش مجبور شد بیارتش پیش من تا حالش…
رمان رخنه پارت ۸3 سال پیش۳ دیدگاهحرف توی دهنم موند. حتی یادم رفت می خواستم چی بگم. بیخیال ادامه ناهارمو خوردم که جدی جدی دود سیگارشو فوت کرد روم. – اتفاقا اومدم واسه تو بگم! من…
رمان رخنه پارت ۷3 سال پیش۱ دیدگاهزیر پتو رفتم و تا خرخره بالا کشیدمش. افتاب طلوع کرد و من همچنان قصد نداشتم بلند بشم. نمی تونستم. اصلا دست خودم نبود. باز هم تقه های مامان به…
رمان رخنه پارت ۶3 سال پیش۱ دیدگاهبا لکنت گفتم: – ببخشید شرمنده، فکر کردم … حرفم رو نیمه قطع کرد. – اشکالی نداره؛ خواستم بگم امشب ما همون ساعتی که با هم مقرر کردیم با خانواده…
رمان رخنه پارت ۵3 سال پیش۱ دیدگاهطاق باز روی تخت خوابید. اصلا به سوالم جواب نداد. طبیعی بود خب جوابی نداشت که بده. آوا کم کم خوابش برد. هر بار که میدیدمش ارزو می کردم این…
رمان رخنه پارت ۴3 سال پیش۱۰ دیدگاهسمتش برگشتم. – چی از جونم می خوای؟ لبخند گوشه لبش شکل گرفت. – خودتو! پچ زدم: – اون موقع که منو داشتی، فراریم دادی! حالا که دیگه دارم ازدواج…
رمان رخنه پارت ۳3 سال پیش۱ دیدگاهصورتش بهت زده شد. رگ های گردنش طوری باد کردند که اگر یه لحظه دیگه منتظر میموندم قطعا من رو بین دست هاش خفه میکرد. با عربده ای که توی…
رمان رخنه پارت ۲3 سال پیش۵ دیدگاهبه واحد خودش که رسیدیم پیاده شدم از آسانسور و امیر حافظ با کلید درب رو باز کرد که همزمان صدای پرستار و آوا توی خونه پیچید. دلم حتی واسه…
رمان رخنه پارت ۱3 سال پیش۵ دیدگاهلگد محکمی به درب کوبیدم و فریاد زدم: – به آقا بالا سرت بگو اگر نذاری بچهمو ببینم با مامور میام، اون وقت آبااجداد خاندان سلطانیو میارم جلو چشم پرستار…