رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۹ 4 (9)

۲ دیدگاه
  لبم رو جوییدم. – مثلا چجوری؟   یک پاش روی زمین ضرب گرفت و متفکرانه نگاهم کرد. – در ازای این که آوا برای همیشه پیش من بمونه و…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۷ 4 (11)

۲ دیدگاه
    رنگم پرید. نفسم رو به زوال شد و بدنم یخ کرد. – چرا …چرا نگفتی؟   دستم رو ول کرد که درست نشستم. – می ذاشتم بچه احتمالیم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۴ 3.6 (8)

بدون دیدگاه
  انگار داشت خون خودش رو می خورد و رگ های گردنش متورم شد. – تو از حامله شدن خجالت می کشیدی، جرم که نکرده بودی …اون وقت من اون…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۳ 4 (10)

بدون دیدگاه
  – بخواب! می خوام نشونت بدم چطوری توی فضا قدم بزنی!   چه تعریف خلسه آمیزی از فضای اون بیرون و وهم و خیالش. – تو کی هستی؟  …
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۲ 4.2 (10)

۱ دیدگاه
  پتو رو توی مشتم محکم گرفتم. – من لب به اون زهرماری ها نمی زنم! مامانم بفهمه خونه راهم نمیده.   چقدر من این روز ها شبیه دختر های…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۱ 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  واقعا قصدم این نبود و امیر حافظ خیال می‌کرد تمام کار های من با هدف خاصی انجام میشه‌. – شما کی باشی؟ من هر کاری کردم به خاطر خودم…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۳۰ 4.5 (11)

۱ دیدگاه
می دونستم. هر بار که حافظ داشت بار سفر میبست مدام این ها رو بهم گوش زد می کرد تا ملکه ذهنم بشه. دیگه داشتم کلافه می شدم. من شوهر…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۲۹ 4.3 (8)

بدون دیدگاه
حضور حافظ بالا سرم مدام باعث میشد ذهنم طرف خاطرات سمی گذشته پر بکشه و یادم بره الان کجام.   #گذشته   دوران چند هفته اول حاملگی حساس ترین زمان…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت۲۸ 4.5 (6)

بدون دیدگاه
با فشار نفسم رو بیرون دادم و جیغ خفه ای کشیدم. – لاقل به حرمت اون دختری که اون بیرون داره به امید ادامه زندگیش با تو، خوشحالی میکنه، تمومش…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت۲۷ 4.1 (12)

۱ دیدگاه
سرم رو به بالشت تقریبا فشار داد. – من اراده کنم بهترین سرویس های خواب رو واسه بچه‌م می سازن، اون وقت می خوای پاشی بری اونجا؟ لازم نکرده …بگیر…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۲۶ 3.3 (11)

بدون دیدگاه
صدای موزیک توی بیرون اوج گرفت و قشنگ مشخص بود براشون مهم نیست داماد کجاست. البته که کسی حق نداشت حتی از امیر چنین سوالی بپرسه.   با همون آهنگی…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۲۵ 3.6 (12)

بدون دیدگاه
هنوز می تونستم خیسی زبونش رو حس کنم و کم کم تمام جون از وجودم داشت پر می‌کشید. چند ماه مجردی من رو به مرد سابق زندگیم بی حس کرده…