رمان رخنه پارت ۲۶

3.3
(11)

صدای موزیک توی بیرون اوج گرفت و قشنگ مشخص بود براشون مهم نیست داماد کجاست.

البته که کسی حق نداشت حتی از امیر چنین سوالی بپرسه.

 

با همون آهنگی که واضح می شنیدیم دست دور کمرم حلقه کرد و منو به خودش چفت کرد.

– ماهیگیری رو یاد گرفتی؟ حالا فقط کافیه نفس رو بگیری تا برای همیشه پیشت بمونه و در نره.

 

حرف های ترسناک زمزمه می کرد و همزمان بدنم رو تکون می داد.

– تو صیادی؟

 

پوزخندی زد و دستش سمت باسنم پیشروی کرد.

– من قصابم …

 

این تنها جمله ای بود که حافظ راست می گفت.

اون قصاب بود، جون می گرفت و با خودش به تاراج می برد.

کاش همونجا سر می برید، اما به جاش کم کم اجزا بدن رو جدا می کرد زجر کش جسم بی جون رو دفن می کرد.

 

– چیه؟ ترسیدی؟

 

من که هرگز اعتراف به ترس نمی کردم سرم رو به طرفین تکون دادم.

– نه!

پوزخندی زد.

– خوبه! من واسه هر کی هیولا باشم، از تو کم میارم.

 

آب گلوم رو قورت دادم که جسم عظیمش رو مماس بالا تنه‌م کرد و به سمت دیوار هدایتم کرد.

– این اتاقه رو یادته؟

 

معلوم بود که یادم می اومد.

حتی نمیشد ثانیه ای از زندگی گذشته‌م رو فراموش کنم و این اتاق هم جزی از خاطرات تلخش بود.

 

#گذشته

شاید اولین شبی بود که می خواستم خونه مادرشوهرم بخوابم و یکم معذبم می کرد.

حافظ به لباس مشکیم خیره شد و ساعت مچیش رو روی میز گذاشت.

– تو هنوز نخوابیدی؟

 

روی تخت نشستم.

– می دونی که جایی جز خونه خودمون خوابم نمی بره! این لباس ها خیلی تنگه …

 

درب اتاق رو قفل کرد و تیشرتش رو در اورد.

– درش بیار، بدون لباس بخواب.

 

درست بود که حافظ بی هیچ محافظ و پوششی من رو دیده بود و طی چند ماه زندگی مشترکمون چیزی از جسمم نمونده بود تا پنهانش کنم ولی باز هم مثل همیشه اولش شرم داشتم.

– نه همینجوری می خوابم.

 

جلو اومد و دکمه مانتوم رو باز کرد.

– پشتت زخمه …با این مانتو می خوای بخوابی داغون میشی.

 

دستش رو پس زدم.

– خودت زخمیش کردی! پماد هم دستم نمیرسه بزنم.

 

مانتوم از شونه هام سر خورد و روی زمین افتاد.

– چرا سوتین زدی؟ صد که پماد بزنی با این رعایت نکردنت هیچ وقت جاش خوب نمیشه! دمر دراز بکش خودم برات پماد میزنم.

 

سرم رو به طرفین تکون دادم.

– نمیشه.

 

سوالی شد.

– چرا نشه؟ این مسخره بازیا چیه نیکی؟ دراز بکش.

 

لبم رو دندون گرفتم.

– توی اینترنت نوشته بود حتی اگر درصدی احتمالا حاملگی می دید اصلا دمر دراز نکشید.

 

دست لای موهاش کشید و شکمم رو آروم لمس کرد.

– دیگه چاره نیست! بشین پس، الان میام‌.

 

روی تخت نشستم و قبل از خواب یوم بار دیگه توصیه های مامان رو در مورد قائدگیم توی ذهنم مرور کردم تا حافظ پشتم نشست.

– تا یه مدت کار سنگین انجام نده تا ببینم این دفعه تخمی که کاشتم به عمل میاد یا نه.

 

سمتش برگشتم و به بالا تنه برهنه‌ش نگاه سطحی انداختم.

– تا وقتی پریودیم منظم نشه همین آش و همین کاسه به راهه.

 

پماد رو آروم روی پشتم کشید.

– منظمش کن.

 

زانو هام رو بغل گرفتم که رد زخمم سوزش گرفت و توی همون حالت نق زدم:

– مگه تو میزاری؟ هفته ای یه بار که این شهر و اون شهر میری واسه کارت، وقتی هم که میای به خاطر جنابعالی قرص می خورم تا عقب بندازم اون وقت دو قورت نیمت هم باقیه و همچین بلایی سرم میاری.

 

باهاش قهر بودم و حالا حالا نمی خواستم بنر رو آب بدم.

دو هفته سفر خارجیش طول کشیده بود و حتی بعد از برگشتنش من رو سوغاتی مهمون نکرده بود.

 

– هاپو شدی! پاچه میگیری.

 

پماد تا پوست استخوانم نفوذ کرد و از زیر دستش بیرون اومدم.

– حالا چون من دختر مورد علاقه‌ت نبودم، تو نباید واسه‌م از اون سر دنیا حتی یه جفت جوراب سوغاتی بیاری؟

 

جوون بودم و جاهل.

خیال می کردم زندگی مشترک فوقش به همین چیز ها ختم میشه و اصلا به فکر آینده نا مشخصمون نبودم.

 

– کی گفته تو دختر مورد علاقه من نیستی؟ من با کسی تعارف ندارم، روز خواستگاری خوشم نمیومد با همون نگاه اول ردت می کردم.

 

سر چرخوندم و نگاهش کردم.

می دونستم حافظ بی گدار به آب نمیزنه و چیزی که خوشش نیاد رو بدون رو دربایسی ردش می کنه.

– می خوای بگی علف به دهن بزی شیرین اومده؟

 

درب پماد رو بست رو روی میز گذاشتش.

– می خوام بگم فوضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره! بگیر بخواب.

 

دست به سینه شدم.

– چه زود بحث سوغاتی رو عوض کردی! زمین به آسمون بیاد هم من یادم نمیره …واسه بچه ای که هنوز ساخته نشده رفتی جقجقه خریدی اون وقت به فکر مادرش نبودی؟

 

برق اتاق رو خاموش کرد و پتو روی تخت رو کنار زد.

توی سرد ترین شرایط ممکن هم از پتو استفاده نمی کرد مگر وقت هایی که من سردم می شد و توی بغلش بودم مجبور می شد تحمل کنه.

 

– سری بعدی میارم.

 

توی تاریکی شلوارمم در اوردم.

دوست داشتم راحت باشم و با شلوار جینز عمرا خواب به چشم هام می اومد.

– سری بعدی وجود نداره! منم باهات میام.

صداش جدی شد.

– دیگه چی؟ تورو بردارم ببرم وسط یه مشت یاکوزا ژاپنی واسه چی؟

 

یه حس شیطنتی داشتم و همیشه مقابل این حرف های جدی یه جوری با زبونم رامش می کردم.

– به خاطر یک‌ مشت دلار …این حرف ها چیه میزنی؟ مگه من‌ می خوام بیام توی جلسات کاری تو؟ دلم می خواد سیسمونی بچم رو از اونجا بگیرم اصن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x