رمان نیهان پارت 195 سال پیش۱۰ دیدگاه *گلاره از دستشویی بیرون اومدم و چراغو خاموش کردم. مرتضی بچه رو بغل گرفته بود و غرقش شده بود. با مکث صداش کردم. چرخید و با لبخند گفت: اِ…
رمان نیهان پارت 185 سال پیش۱۸ دیدگاه نزدیکش شدم و کنارش نشستم. باتعجب نگاهی به من انداخت و بعدش به علی نگاه کرد. به پسر کناری علی اشاره ای زد و اون زیر بغل علی رو…
رمان نیهان پارت 175 سال پیش۴ دیدگاه _ وای حسام یه کمکی بکن. حسام: زشتک دست منم پره غر نزن برو. با خستگی راه رفتم و نزدیک ماشین دیگه کم مونده بود جان به جان آفرین…
رمان نیهان پارت 165 سال پیش۵ دیدگاه زیر چشمی می پاییدمش! بین گفتن و نگفتن مرددبود من من کرد و در آخر چشماش و بست. بدون فوت وقت یکسره گفت: ببخشید حسام باور کن اونا مال…
رمان نیهان پارت 155 سال پیش۱۶ دیدگاه علی: نمی تونم آراس آراس: خری دیگه برو بشین مخ این دختره رو بزن تا از دستت نرفته. استیکر خنده ی علی عصبیم کرده بود. آراس: چته؟ علی: زدم…
رمان نیهان پارت 145 سال پیش۴ دیدگاه نگاهم روی مچ دستم ثابت موند کبود شده بود. نمی دونم به کجا خورده بود. در حال حلاجی دستم دوباره صداش به گوشم رسید. ایلیار: پس دوسش داری. لبخند…
رمان نیهان پارت 135 سال پیشبدون دیدگاه _ می تونم کمکتون کنم؟ سری تکون دادم و متعجب گفتم: با آقای مرادی کار داشتم. خنده ی مردونه ای کرد و گفت: کدومشون؟ فکری کردم و گفتم: بزگترشون.…
رمان نیهان پارت 125 سال پیش۳ دیدگاه خنده اش گرفت. سری تکون داد و سوییچ و از جیبش در آورد. از دستش گرفتم و روشن کردم. خودش هم کنارم نشست و چشماش رو بست. دستاش رو…
رمان نیهان پارت 115 سال پیش۴ دیدگاه سوار ماشین شدم و به این فکر کردم چقد فرصتم کمه. لبخند به لب و با همون صدای گرفته روبهش گفتم: منونبرخونه. درحالی که استارت می زد متعجب نگاه…
رمان نیهان پارت 105 سال پیش۱ دیدگاهنفس مقطعی کشیدم. مگه آخر راه کجا بود؟ مگه دیگه ظرفیتی مونده بود که تکمیل بشه؟ مگه همه دخترا بابایی رو دوست ندارن؟ مگه براشون مقدس نیست؟ برای من دیگه…
رمان نیهان پارت 95 سال پیش۳ دیدگاهنیهان گوشه ی تخت نشستم و به آهنگی که از گوشیم پخش می شد گوش کردم: دست بردار بسه گوش کن دل خسته ازش دلگیرم بی اون من می میرم…
رمان نیهان پارت 85 سال پیشبدون دیدگاهدستم از دور گردنش باز شد و به طرف خروجی خیز برداشتم. حالم از خودم به هم می خورد. علی رو به روم قرار گرفت. چشم های برزخیش رو می…
رمان نیهان پارت 75 سال پیش۳ دیدگاه نیهان خندیدم، از توجهی که بهم شده بود خوشحال بودم. از سرابی که روبه روم بود؛ خوشم می اومد و داشتم به عمق جهنم علی می رفتم. بعد از…
رمان نیهان پارت 65 سال پیش۴ دیدگاه_ می شه از یخچال زیتون رو بیاری؟ خندید و حلقه دستش از دورم باز شد. به طرف یخچال رفت و شیشه ی زیتون رو درآورد. شیشه رو روی میز…
رمان نیهان پارت 55 سال پیش۱ دیدگاهماشین رو روشن کرد و راه افتاد. غرق افکارم بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد و اسم حسام روی صفحه خودنمایی کرد. نگاهی به علی که حواسش به رانندگی…