رمان جادوی سیاه پارت 15

۲۷ دیدگاه
ماشینو توی پارکینگ پارک کردم و کمربندمو باز کردم … نگاهمو به ایلیاد دوختم ، روی صندلی شاگرد ولو شده بود ، اصلااا توی حال خودش نبود و متوجه اطرافش…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت آخر

۳۲ دیدگاه
  آرومتر شده بود. خیلی آرومتر… فکر کنم خودش هم ته دلش میخواست همین حرفهارو بشنوه تا آروم بشه. اینکه بدونه من همچنان فقط خودش رو دوست دارم. اینکه جز…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۱۸

۴ دیدگاه
  پاییزه خزون حدود ۱۰ دقیقه ای میشد که با بچها مشغول بالارفتن از سربالایی توچال بودیم مهسا و امیر دست تو دست هم بودند و داشتند میخندیدند گاهی اوقات…

رمان جادوی سیاه پارت 14

۴ دیدگاه
&& افشین && جام شرابو ازش گرفتم و گفتم : + بس کن ایلیاد … این پِیکِ دهمیه که داری میخوری … اینطوری به فنا میری لعنتی ! … .…

رمان شاهزاده قلبم پارت 22

۳ دیدگاه
رومو کردم سمتش و آروم گفتم: +هیچی … مرسی که حقیقتو گفتی…! ــ دلوین! من .. من به خاطر مرگ هیلدا متاسفم اینو گفت و قطره اشکی از چشماش چکید…

رمان جادوی سیاه پارت 12

بدون دیدگاه
&& توماس && کف دستامو عصبی روی میز کوبیدم و چشمامو روی هم فشردم … دلم میخواس اون دختر رو تیکه پاره کنم … دندونامو عصبی روی هم سابیدم و…

رمان شاهزاده قلبم پارت 21

۱۱ دیدگاه
✓♡آرسام♡✓   نشسته بودم تو کافه و داشتم قهوه تلخمو مزه مزه میکردم   سیگارمو روشن کردمو پوک عمیقی زدم تو فکر بودم   چجوری تونست دروغ بگه؟! چجوری تونست…

رمان عشق خلافکار پارت 36

۴ دیدگاه
بعد از کلی فک زدن من ادرین گفت: خب تو که میخوای انتقام بگیری به اینش فکر نکردی چطوری باید نفوذ کنی؟ _ خب میخواستم اطلاعات رو دیدم بعد یه…

رمان عشق خلافکار پارت 34

بدون دیدگاه
صبح با سروصدای یکی بیدار شدم _ امیلی بخواب منم بخوابم انقدر وسیله هارو تکون نده _بیدار شو دیگه چقدر میخوابی تو!؟. _ بابا یه امروزو دانشگاه ندارم بیخیال شو…

رمان عشق خلافکار پارت 33

۳ دیدگاه
بعد چندثانیه جیغ زدن چشامو باز کردم و به آستینم که کشیده شده بود نگاه کردم که دیدم به دستگیره در یکی از اتاقا گیر کرده. نفسمو بیرون دادم. _…

رمان عشق خلافکار پارت 32

بدون دیدگاه
_ توالان کدوم دانشگاه میری؟ _ آکسفورد _ خب منم همونجام _ خوبه که! یه روز بعد دانشگاه همدیگرو ببینیم؟ _ اوکی. یه تجدید دیدار هم میشه امیلی با یه…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 197

۴ دیدگاه
  زل زدم تو صورت عبوس و درهمش و آهسته و با شوق گفتم: -تو حلقه نداری… دستمو با عصبانیت پس کشید.نمیدونم چرا اینقدر بداخلق بود. اینقور عبوس…اینقدر عصبانی و…

پاییزه خزون پارت ۱۷

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون با صدای عصاب خورد کن گوشیم از خواب بیدار شدم تف به این شانس گهه من که یه روزه جمعم ارامش ندارم ای بابا بدون اینکه نگاه…