رمان جادوی سیاه پارت 15

4.4
(14)

ماشینو توی پارکینگ پارک کردم و کمربندمو باز کردم …
نگاهمو به ایلیاد دوختم ، روی صندلی شاگرد ولو شده بود ، اصلااا توی حال خودش نبود و متوجه اطرافش نمیشد ! … .
هوفی کشیدم و از ماشین پیاده شدم ، ماشینو دور زدم و در سمتش رو باز کردم …
دستمو زیر بازوش انداختم و از ماشین کشیدمش بیرون …
بوی گَند مشروب ازش میومد ! …
در رو با پام بستم و به طرف در ورودی عمارت قدم برداشتم …
در رو به سختی ، با پام کنار زدم و داخل شدم …
به طرف پله ها حرکت کردم و به سختی از اونهمه پله بالا بردمش …
به سمت در اتاق مشترک اونو آلیس قدم برداشتم و چندتقه به در کوبیدم … .
صدای فین فین کنان و بغض الود آلیس به گوشم رسید :

_ بله؟! … .

نفس عمیقی کشیدم و گفتم :

+ آلیس ، منم افشین …
میتونم بیام تو؟! … .

_ آره ، بیا داخل ‌… .

در رو باز کردم و داخل شدم …
به طرف تخت حرکت کردم در حالی که الیس با چشمای متعجبش بهم خیره شده بود …
ایلیاد رو گذاشتم روی تخت ، ولو شد روی تخت و با ناله ساعد دستشو گذاشت روی چشماش … .

الیس از روی صندلی بلند شد و همونطور که به طرفمون پا تند میکرد ، نگران لب زد :

_ چ … چش شده افشین؟! …

ساکت به ایلیاد خیره بودم که کنارم ایستاد و مضطرب تر از قبل ، گفت :

_ چرا اینطوریه؟! …
هومممم؟! … .

با دیدن نگرانی هاش واسه ایلیاد ، یاد نگرانیای سارا واسه خودم میوفتادم ‌.‌..
نفس عمیقی کشیدم ، لبخند ریزی زدم و گفتم :

+ نگران نباش ، چیزیش نشده …
فقط ، فقط چون زیادی مِی خورده … این بلا سرش اومده و تو هپروته ‌… .

با بغض لب زد :

_ همش مقصر منم ! …
ایشالله لال شم تا دیگه نتونم عشقمو پس بزنم … !

اخم ریزی کردم و خیره بهش گفتم :

+ نبینم دیگه یه همچین چرت و پرتایی بگی …
تو یه مو از سرت کم شه ایلیاد آشوب میشه ، بعد یه همچین حرفی میزنی؟! … .

قطره اشکی از گونش سر خورد و افتاد پایین …
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :

+ حواست به ایلیاد باشه …
فکر کنم امشب تا صبح باید پرستاری کنی چون حالش خیلی وخیمه … .

سری به نشونه ی باشه تکون داد که به طرف در حرکت کردم …
دستمو روی دستگیره گذاشتم ولی قبل از خارج شدن از اتاق ، لب زدم :

+ مشکلی پیش اومد خبرم کن … .

صدای ضعیفش به گوشم رسید :

_ حتما … .

از اتاق خارج شدم و در رو بستم …
نفسمو محکم بیرون فرستادم و با کمی مکث ، به طرف اتاق خودمو سارا حرکت کردم … .

&& آلیس &&

چند لحظه محزون و غمگین به در بسته خیره شدم …
در آخر برگشتم و به ایلیاد زل زدم …
من میدونستم از پس زده شدن متنفره و بازم دست رو نقطه ضعفش گذاشتم …
خدا لعنتم کنه ! … .
آهی کشیدم و بهش نزدیک شدم ، کنارش روی تخت نشستم و شروع به باز کردن دکمه های پیراهنش کردم … .
باید لباساشو عوض میکردم ، این لباسا مناسب خواب نبود … .
بوی گند مشروب داشت حالمو بهَم میزد …
همونطور که چشماش بسته بود ، انگار تو دنیای دیگه ای باشه … بی جون نالید :

_ آلیس … .

با بغض زمزمه کنان لب زدم :

+ جونِ آلیس …
کاش می مُردم و تورو تو یه همچین حالتی نمی دیدم ! … .

دکمه ی آخریشو هم باز کردم …
اختیارمو از دست دادم و با گریه سرمو گذاشتم روی سینه ی لختش …
دیگه بوی مشروب واسم هیچ اهمیتی نداش …
من فقط این آغوششو میخواستم ! … .
دستاشو دورم حلقه کرد و منو به خودش فشرد …
هق هقم بالا گرفته بود که با شنیدن صداش ، کم کم آروم شدم :

_ عشق من چرا گریه میکنه؟! … .

سرمو بالا گرفتم و نگاهمو بهش دوختم …
چشماش خمار بود ‌…
با گریه لب زدم :

+ منو ببخش ایلیاد …
ببخش که همش باعث داغونیت میشم …
ببخششش … .

لبخند ریزی زد و گفت :

_ میتونی روزمونو که زدی خراب کردی ، جبران کنی … .

با چشمای اشکیم بهش خیره شده بودم که بی طاقت و با دلتنگی لب زد :

_ امشب بیشتر از همیشه بهت نیاز دارم ! …
الان فقط میخوام خودمو توی تو حس کنم …
همین و وسلام ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
atena
2 سال قبل

جووووووووون بابا😂
صحنه هاشو هم بنویس😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

من برگ ندارم سیبیلام باید بریزه😂

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

جونمییی جووووون😂

Helya
Helya
2 سال قبل

تو روح سینگلی😂😂
نزدیک ولنتاین شد و ما همچنان سینگل😂

atena
atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

شانسمون کجاس اخه ولنتاینم برسه کات میکردن باهامون😂

Helya
Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

حق ترین جمله ی زندگیم بود😂😂😂

atena
atena
2 سال قبل

من بعد کنکور ازدواج میکنم😂😂
هر بلایی میکشم از دست این کنکور بی پدره😂😂
فلور من دوتا پسر خاله دارم هم خوشگل هم جذاب میخای تورو بگیرم به یکیشون😂

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

حله یکیش مهدی هس ۱۵ساله یکیش هم امیرحسین۱۸ساله کدوم؟

سحر
سحر
2 سال قبل

پارت بعدی کی میزاری؟

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا تو شاد بهم پیام ندین اصلن

atena
atena
2 سال قبل

شرمنده ساراییمجبور شدم بلاکت کنم

atena
atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

عزیزم من دیگ شاد نمیام شادم هم دست بابامه گفته به دوستات بگو پیام ندن باهاش دعوا کردم شادمو گرفته ازم😂😂
این کنکور بی صاحاب منو دق نده ول نمیکنه

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

دعا کن امسالو قبول بشم

atena
atena
2 سال قبل

مهدییی اووووو میگم میاد😂😂😂😂😂😂😂😂😂

atena
atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂😂😂😂😂بگم فوش بارونت میکنه
فلور ما ترکیم عروسمون شدی باید ترکی رو فول بلد باشی😂😂

27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x