رمان جادوی سیاه پارت 14

4.3
(13)

&& افشین &&

جام شرابو ازش گرفتم و گفتم :

+ بس کن ایلیاد …
این پِیکِ دهمیه که داری میخوری …
اینطوری به فنا میری لعنتی ! … .

بیحال دستشو به طرفم گرفت و همونطور که سعی داشت مِی رو ازم بگیره ، گفت :

_ بده به من افشین …
چیکارم داری؟! … بده میخوام بخورم …
اونقدر بخورم تا جونم در آد … .

عصبی دندونامو روی هم سابیدم و دستمو کنار کشیدم تا دستش بهش نرسه و در همون حین گفتم :

+ نمیدم ، جمع کن خودتو ایلیاد …

چشماشو روی هم فشرد و عصبی گفت :

_ بده افشین ، بده … .

لبامو روی هم فشردم که خمار داد زد :

_ بده لاااامصب …
منو تو یه همچین شرایطی ، یا اون میتونه آروم کنه با هم
مشروب … حالا که اون نیس ، مجبورم از مِی استفاده کنم ! … .

اخم غلیظی کردم و گفتم :

+ تو که بدون اون به این حال و روز میوفتی ، گوه میخوری زرِ الکی میزنی که افراد دیگه ای هم هستن جایگزینت شن ! …
حالا کو اون جایگزینا؟! … هاااا کووو؟! … .
ایلیااد … تو چرا نمیخوای این غرور لعنتیتو کنار بزاری؟! … .
من نمفهمم غرور پیش عشق آدم چه معنی ای داره اصلا؟! … هوممم؟! … .

دستاشو مشت کرد و گفت :

_ بدون اونم میتونم ، اون مشروبو بده تا بهت ثابت کنم ! … .

پوزخندی زدم و گفتم :

+ خب چه فایده؟! … هاااا؟! …
تو اصلا بشینی تا صُب هی پِیک بریزی و نوش کنی …
فردا میخوای چیکار کنی؟! … روز بعد چی؟! …

عصبی با چشمایی که قرمز شده بود ، بهم خیره شد و گفت :

_ تو نگران فرداهای من نباش …
اون روزا رو خودم میدونم چه خاکی تو سرم بریزم …

کلافه هوفی کشیدم و لب زدم :

+ چرا اینقدر دعواها رو جدی میگیری؟! …
ببین این مشکلات بین همه ی عاشقا پیش میاد …
مثلا خودم و سارا … تا حالا اینهمه دعوا کردیم …
ولی … ولی ما مثه شما نبودیم که اونقدررر دعوا رو جدی بگیریم که دل همدیگرو بشکنیم …
به خودت بیا ایلیاد …

با فکی قفل شده ، غرید :

_ تو نبودی ببینی چجوری پسم زد ! …
نبودی که داری اینطور حرف میزنی …!

بی حوصله سری تکون دادم و گفتم :

+ فکر میکنی سارا همینکار رو باهام نکرد؟! …
چرا اتفاقا … سارا بد تر از آلیسِ …
آلیس هنوز یه خورده دل رحمه ولی سارا عصبی شه دیگه احساساتش دست خودش نیس …
در جا میزنه میرینه به حالِ آدم …

آهی کشید ، سرشو با دستاش گرفت و با درد لب زد :

_ سرم ، سرم داره میترکه افشین … .
داره میترکه ! … .

هوفی کشیدم …
جام مشروب رو گذاشتم روی میز کناری و گفتم :

+ دیگه نخور …
بریم ، بریم عمارت ساعت از دوعه شب گذشته … .

نگاهمو بهش دوختم ، تو حال خودش نبود …
منم می بودم ۱۰ تا پیک میخوردم به این حال و روز می افتادم ! … .
باید می بردمش خونه ، فقط آلیس دوای دردش بود …
فقط آلیس … !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delvin radmanesh
Delvin radmanesh
2 سال قبل

جووون ایول سارا مرگ من پارت بعدی آلیس پسش نزنه هاااااا اوکیییـ؟🥺🪐

atena
atena
2 سال قبل

حسابی براش حال بده تا جون ایلیاد دراد پسره پاستوریزه😂😂
من افشینو خیلی دوس دارم البته اخلاقشو هااا😂

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x