رمان عشق خلافکار پارت 32

4.8
(6)

_ توالان کدوم دانشگاه میری؟

_ آکسفورد

_ خب منم همونجام

_ خوبه که! یه روز بعد دانشگاه همدیگرو ببینیم؟

_ اوکی. یه تجدید دیدار هم میشه

امیلی با یه ظرف بزرگ پاپ کورن اومد بالاسرم.

_ پاتو جمع کن بشینم

_ خب برو یه جا دیگه بشین

_ نمیشه .

_ چرا نمیشه؟

_ چونکه بهم الهام شده باید اینجا بشینم حالا پاتو جمع کن

_ خب برو رو دونفره بشین

_ نمیخوام

_ هوففف

_ پاتو جمع نکنی همه ی این پاپ کورن رو میریزم سرتاا!

_ باشه بیا بشین.

پاهامو جمع کردم که نشست و ظرفو گذاشت رو پاش

_ آهای اسکل . اون گوشیتو بزار کنار فیلمو پلی کن

_ باشه الان

به آدرین پیام دادم : من فعلا برم با دوستم فیلم ببینم اگه نرم خونم براش حلال میشه

یه چندتا ایموجی خنده هم اضافه کردم و فرستادم پیامو

پیام داد: اوکی برو خوش بگذره.

_ فعلا

_ بای

گوشیو گذاشتم رو میز عسلی بغل مبل

_ خب ترسناک ، کمدی ، تخیلی کدوم؟

_ ترسناک

_ اوکی یکی دارم خیلی ترسناکه خودمم ندیدم قبلا ریخته بودم تو فلش یادم رفت ببینم اونو بزارم ؟

فقط فکر خوابیدن رو هم بکن

_ اوکی بزار بالاخره یا عین سگ میترسیم یا عین خیالمون هم نمیشه

داشتم فیلم پلی میکردم که امیلی گفت : بزا برم یه پتو بیارم نیاز میشه در مواقع وخیم

_ اوکی بیار

یه پتو آوردو انداختیم رو مودمونو فیلمو پلی کردم.

*****

وسطای فیلم بود و جاهای بدجور ترسناکش .

کلا زیر پتو بودیم و امیلی و من همدیگرو بغل کرده بودیم از ترس . آخه آدم عاقل میترسی

چرا فیلم ترسناک میبینی؟ .

یه دفعه صدایی مثل باز شدن در اومد.

من و امیلی خشکمون زد. هیشکی ام فعلا این ساعت خونه نمیومد چونکه مامان بابای امی

و میسون رفته بودن جایی کار داشتن و گفته بودن که تا صبح ممکنه نیان.

به طرف امیلی برگشتم و با صدای خیلی آرومی که از ترس می لرزید گفتم: امیی کسی …..

قرار بود بیاد …….خونتون؟

اونم که از من دست کمی نداشت و حتی بیشتر ترسیده بود گفت : نمی…. دونم.

_ پس…. کی در خونه رو باز کرده؟

امیلی که خودشم خبر نداشت با چشمای گرد شده از ترس فقط نگام میکرد.

_ بیا بریم ببینیم کی بود.

_ آرتی من از ترس نمیتونم تکون بخورم.

_ پس خودم میرم ببینم چه خبره.

با ترس و لرز داشتم از رو مبل بلند میشدم

_ نه نرو باهم باشیم بهتره تا تنها . وایسا منم بیام.

اونم پا شد که پتورو دور خودمون پیچیدیم و به سمت در رفتیم.

با هر قدمی که برمیداشتیم همش دوروبرو نگاه میکردیم.

یه دفعه آستینم احساس کردم کشیده شد که از ترس جیغ زدم و امیلی هم از جیغ من جیغ زد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دانلود رمان عروس خان 4.1 (67)

بدون دیدگاه
  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی هایی که تحمل میکنه و شوهرش…

دانلود رمان شاه_مقصود 4.2 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده زیبا که قبلا ازدواج کرده و…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x