رمان عشق خلافکار پارت 32

4.9
(7)

_ توالان کدوم دانشگاه میری؟

_ آکسفورد

_ خب منم همونجام

_ خوبه که! یه روز بعد دانشگاه همدیگرو ببینیم؟

_ اوکی. یه تجدید دیدار هم میشه

امیلی با یه ظرف بزرگ پاپ کورن اومد بالاسرم.

_ پاتو جمع کن بشینم

_ خب برو یه جا دیگه بشین

_ نمیشه .

_ چرا نمیشه؟

_ چونکه بهم الهام شده باید اینجا بشینم حالا پاتو جمع کن

_ خب برو رو دونفره بشین

_ نمیخوام

_ هوففف

_ پاتو جمع نکنی همه ی این پاپ کورن رو میریزم سرتاا!

_ باشه بیا بشین.

پاهامو جمع کردم که نشست و ظرفو گذاشت رو پاش

_ آهای اسکل . اون گوشیتو بزار کنار فیلمو پلی کن

_ باشه الان

به آدرین پیام دادم : من فعلا برم با دوستم فیلم ببینم اگه نرم خونم براش حلال میشه

یه چندتا ایموجی خنده هم اضافه کردم و فرستادم پیامو

پیام داد: اوکی برو خوش بگذره.

_ فعلا

_ بای

گوشیو گذاشتم رو میز عسلی بغل مبل

_ خب ترسناک ، کمدی ، تخیلی کدوم؟

_ ترسناک

_ اوکی یکی دارم خیلی ترسناکه خودمم ندیدم قبلا ریخته بودم تو فلش یادم رفت ببینم اونو بزارم ؟

فقط فکر خوابیدن رو هم بکن

_ اوکی بزار بالاخره یا عین سگ میترسیم یا عین خیالمون هم نمیشه

داشتم فیلم پلی میکردم که امیلی گفت : بزا برم یه پتو بیارم نیاز میشه در مواقع وخیم

_ اوکی بیار

یه پتو آوردو انداختیم رو مودمونو فیلمو پلی کردم.

*****

وسطای فیلم بود و جاهای بدجور ترسناکش .

کلا زیر پتو بودیم و امیلی و من همدیگرو بغل کرده بودیم از ترس . آخه آدم عاقل میترسی

چرا فیلم ترسناک میبینی؟ .

یه دفعه صدایی مثل باز شدن در اومد.

من و امیلی خشکمون زد. هیشکی ام فعلا این ساعت خونه نمیومد چونکه مامان بابای امی

و میسون رفته بودن جایی کار داشتن و گفته بودن که تا صبح ممکنه نیان.

به طرف امیلی برگشتم و با صدای خیلی آرومی که از ترس می لرزید گفتم: امیی کسی …..

قرار بود بیاد …….خونتون؟

اونم که از من دست کمی نداشت و حتی بیشتر ترسیده بود گفت : نمی…. دونم.

_ پس…. کی در خونه رو باز کرده؟

امیلی که خودشم خبر نداشت با چشمای گرد شده از ترس فقط نگام میکرد.

_ بیا بریم ببینیم کی بود.

_ آرتی من از ترس نمیتونم تکون بخورم.

_ پس خودم میرم ببینم چه خبره.

با ترس و لرز داشتم از رو مبل بلند میشدم

_ نه نرو باهم باشیم بهتره تا تنها . وایسا منم بیام.

اونم پا شد که پتورو دور خودمون پیچیدیم و به سمت در رفتیم.

با هر قدمی که برمیداشتیم همش دوروبرو نگاه میکردیم.

یه دفعه آستینم احساس کردم کشیده شد که از ترس جیغ زدم و امیلی هم از جیغ من جیغ زد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x