رمان اردیبهشت پارت ۱3 سال پیش۱ دیدگاه خلاصه : داستان فراز، پسری بازیگرسینما و آرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختر یک روز میره خدماتی باغی که جشنی برگزار میشه و فراز در حالی…
رمان دروغ محض پارت 163 سال پیشبدون دیدگاههمینطور داشتم مث مار به خودم میپیچدم که با کشیده شدن دستم ، به خودم اومدم.. امیرعلی بود!.. به راهروئه عمارت که رسید ؛ نگاهی به اطراف انداخت و زودی…
رمان گلامور پارت ۱۷3 سال پیشبدون دیدگاه لبهایم گز گز میکنند و او درست مقابل چشمانم محو میشود . می رود … طوری که انگار هیچ وقت در این اتاق حضور نداشته است. خشم…
رمان نیمه گمشده پارت 623 سال پیشبدون دیدگاهدست سارا رو گرفتم و شروع کردیم به قدم زدن +من باید از دیگران بشنوم عشقم چشه؟ نصف شبی از بغل من بیرون رفتی ، رو مبل خوابیدی؟ نفسشو آه…
رمان رخنه پارت ۴۷3 سال پیشبدون دیدگاه پوزخندی گوشه لبش شکل گرفت. نه ازاون دسته پوزخند هایی که ادم رو به سخره میگرفت. این برعکس بود. یه جورایی رضایت بخش به نظر می اومد. …
رمان تو را ور بازوان خویش خواهم دید-پارت۱۶3 سال پیشبدون دیدگاه _لوا، عزیزم خوب کردی اومدی، اتفاقا دلتنگت بودم. من هم لبخندی زدم و وارد خانه شدم. برعکس تمام خانههای این مجتمع که هیج حس خوبی نمیدادند، اینجا…
رمان سرمست پارت ۴۴3 سال پیشبدون دیدگاه با رفتاری که از ماهد دیدم بعید میدونم دیگه دلش باهام صاف بشه! این چندوقت به قدری دعوا و جنجال و قهر و آشتی داشتیم که دیگه بریده…
پاییزه خزون پارت ۷۰3 سال پیش۱ دیدگاه تو شرکت نشستمو مشغول حساب کتابای آخر سالم ، رو به موتم از صبح تا حالا هیچی نخوردم از بس که کار سرم ریخته ، بقیه بچها هم…
رمان مادمازل پارت ۲۹3 سال پیشبدون دیدگاه کرایه تاکسی رو حساب کردم و پیاده شدم.نمیدونم اگه خاله این موقع منو ببینه باخودش چیفکر میکنه ولی…من ترجیح میدادم پیش اون باشه تا خونه! دستمو سمت زنگ…
رمان دروغ محض پارت 153 سال پیشبدون دیدگاهبا گفتن یه ” اطاعت قربان ” شنونده هامونو خاموش کردیم.. نیم نگاهی به امیر علی که با فاصله ی کمی ازم ، کنارم وایساده بود ، انداختم و بلافاصله…
رمان گلامور پارت ۱۶3 سال پیشبدون دیدگاه پلک میبندم و به سختی خودم را کنترل میکنم تا تمام محتویات معدهام را روی سر و هیکلش بالا نیاورم. دستش که به قصد بالا کشیدن پیراهنم…
رمان نیمه گمشده پارت 613 سال پیشبدون دیدگاهدیگه صبر بس بود ، باید متوجه میشدم ماجرا از چه قراره … . ــ خ..خب از خودش بپرس ، من چیزی نمیدونم خواست بلند بشه که از لای دندونای…
رمان رخنه پارت ۴۶3 سال پیش۳ دیدگاه نرفت. توانایی نداشت بتونم بلند بشه بدنش بی حس و جون بود و تا حدی حتی ذهنم تاریک شده بود از تحقیر حافظ و از کارش پشیمون شد که…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید-پارت ۱۵3 سال پیشبدون دیدگاه صورتش همچنان از عصبانیت سرخ بود و پرههای بینیاش بزرگ و کوچک میشدند. انگار حرفهای من رویش هیچ تاثیری نگذاشته بود! _داری دروغ میگی! وگرنه چه اتفاقی…
رمان سرمست پارت ۴۳3 سال پیشبدون دیدگاه به معنای واقعی لال شدم. دیگه نمیتونستم بهونهای بیارم. پشت سرشون مثل جوجه اردکا راه افتادم و گفتم: – مگه شما نمیخواستید برید بگردید؟ مهشید جای ماهد…