رمان ماهرو پارت 11 4.4 (53)

بدون دیدگاه
    چشم هایم را بستم و با حرص و خجالنی ساختگی به ماهان گفتم:   – چرا زودتر خبرم نکردی؟ حواسم نبود… وای خدایا! از شوق و ذوق ماشین…

رمان ماهرو پارت 10 4.5 (65)

بدون دیدگاه
    روپوش سفیدم را در اوردم. روز سختی بود. نگاه های ملکی حسابی اذیتم می کرد. می دانستم که می خواهد چیزی بگوید و فرصت مناسبی پیدا نمی کند.…

رمان ماهرو پارت 7 4.3 (57)

بدون دیدگاه
    کلید انداختم و وارد حیاط خانه شدم. از حیاط دیدم که تمام چراغ ها خاموش است. به حتم خوابیده بودند. آهی کشیدم و وارد خانه شدم. بی سر…

رمان ماهرو پارت ۶ 4.1 (47)

۱ دیدگاه
    یک هفته گذشته بود و من و ایلهان کم تر از حد معمول حتی با هم حرف میزدیم. حتی یک شب هم پیش من نخوابیده بود. صدای جر…

رمان ماهرو پارت ۵ 4.6 (36)

۱ دیدگاه
          دستم را به دیوار گرفتم و دست دیگرم را روی سینه ام قرار دادم. نمی توانستم به راحتی نفس بکشم. به لباسم چنگ زدم و…

رمان ماهرو پارت ۴ 4.4 (63)

۱ دیدگاه
      بعد از بیرون رفتن بیمار خسته ماگم را برداشتم و خیلی آرام کافی داغم را نوشیدم. از داغیش لذت بردم. گوشیم را برداشتم تا ساعت را چک…

رمان ماهرو پارت ۲ 4.5 (50)

۲ دیدگاه
  6   عقب رفت. داشت فکر می کرد. به چه چیزی؟ نمی دانم.   – اون مردم بیرون هم به اندازه ی تو احمقن… من با تو بخوابم؟  …

رمان ماهرو پارت ۱ 4.4 (65)

۲ دیدگاه
  با صدای در برگشتم و به ایلهان نگاه کردم. پشتش به من و دست هایش به دستگیره بود. دوستش داشتم؟! نه… دیوانه وار عاشقش بودم؛ دقیقا از همان زمانی…