رمان ماهرو پارت ۲1 سال پیش۲ دیدگاه 6 عقب رفت. داشت فکر می کرد. به چه چیزی؟ نمی دانم. – اون مردم بیرون هم به اندازه ی تو احمقن… من با تو بخوابم؟ …
رمان ماهرو پارت ۱1 سال پیش۲ دیدگاه با صدای در برگشتم و به ایلهان نگاه کردم. پشتش به من و دست هایش به دستگیره بود. دوستش داشتم؟! نه… دیوانه وار عاشقش بودم؛ دقیقا از همان زمانی…