رمان مفت برپارت ۴۵ 4.4 (190)1 ماه پیش۱ دیدگاه #p157 پانیذ…. صدایش را شنیده بود که حالا با ربدوشامبر ساتن پوست پیازی میان چهارچوب در اتاق ایستاده بود… _اومدی؟! متعجب به…
رمان مفت برپارت ۴۴ 4.3 (163)1 ماه پیش۲ دیدگاه #p153 هنوز هم همانطور بی اعصاب رانندگی میکند… راهنما میزند و فرمان را می چرخاند… انگار که در نزدیکی های عمارت است که تشرگونه…
رمان مفت برپارت ۴۳ 4.3 (170)1 ماه پیش۲ دیدگاه #p149 ماهور به زور پاهایش را نزدیک هم میکند…چشمان کوروش بین پایش را با هوس نظاره میکند… ترسیده…درست بود که دیگر بکارتی در کار نبود… …
رمان مفت برپارت ۴۲ 4.4 (171)1 ماه پیش۱ دیدگاه #p145 از کنار صورتش،خیره نگاه میکند دخترک را… بغضش گلویش را تکان میدهد و چشمانش همچنان بسته است… چنگ به سینه هایش می اندازد… …
رمان مفت برپارت ۴۱ 4.3 (174)1 ماه پیش۴ دیدگاه #p141 توی ماشین سیگاری روشن میکند و نگاهش را به روبرو میدهد اما گاهی ناخواسته مردمکهایش سمت آینه میچرخد… دخترک را میبیند که جانش میرود اما…
رمان مفت برپارت ۴۰ 4.4 (180)1 ماه پیش۴ دیدگاه #پارتصدوسیوشش #p136 از ویلا بیرون میزند و تماس میگیرد با شمارهای که با نام دختر حشری سیوش کرده است. دخترک جواب نمیدهد و او با تک…
رمان مفت برپارت ۳۹ 4.3 (164)1 ماه پیش۲ دیدگاه #p132 اشکهایش را با کف دستش پاک میکند و بینیاش را بالا میکشد، فقط شانزده سال سن دارد و اما بزرگ شده! – آقا جون من خیلی…
رمان مفت برپارت ۳۸ 4.4 (206)2 ماه پیش۳ دیدگاه #پارتصدوبیستونه #p129 نگین که میرود همانجا کنار تخت، روی زمین مینشیند و قلبش تیر میکشد. صدای کوروش توی سرش میپیچد و میتوانست به آن عقاب درنده اعتماد…
رمان مفت برپارت ۳۷ 4.3 (160)2 ماه پیش۴ دیدگاه #پارتصدوبیستوشش #p126 گرمی خون را روی گردنش حس میکند و اما قبل از اینکه شیشه را روی زخم بکشد و رگش بریده شود، مچ دستش توسط دستان…
رمان مفت برپارت ۳۶ 4.4 (194)2 ماه پیش۴ دیدگاه #پارت صدوبیست و چهار #p124 ماهان با رگ های پیشانی منقبض شده عقب می کشد و بی توجه به لحن لرزان خواهرکش پچ می زند –…
رمان مفت برپارت ۳۵ 4.5 (167)2 ماه پیش۲ دیدگاه #پارت صدوبیست و دو #p122 – آماده شو عمو می خواد ببرتت دکتر… دستمال خونی را از روی پیشانی اش کنار می کشد و نگاه…
رمان مفت برپارت ۳۴ 4.4 (167)2 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتصدونوزده #p119 دنده عقب میگیرد و بی توجه به مکالمهی ماهان و آن پیغام صوتی از کوچه خارج میشود. دخترک ترسو بود! نتوانسته بود کاری کند! …
رمان مفت برپارت ۳۳ 4.2 (167)2 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتصدوهفده #p117 پلک هایش را می بندد و سرش را به پشتی کاناپه تکیه می دهد… دستان دخترک ماهرانه بین پاهایش حرکت می کند و گاهی…
رمان مفت برپارت ۳۲ 4.3 (169)2 ماه پیش۱ دیدگاه #پارتصدوچهارده #p114 گوشی پیرمرد را که برمیگرداند، تصمیم قطعی گرفته… بزاق دهانش را قورت داده و زیر لب تشکر میکند که مرد میگوید – چیزی شده…
رمان مفت برپارت ۳۱ 4.4 (178)2 ماه پیش۳ دیدگاه #پارت صد و یازده خودش را سمت در اتاقش می کشد و از بس گریه کرده نفس ندارد – زن داداش! صدایش می لرزد… دو…