رمان مفت برپارت ۳۷

4.3
(160)

 

 

#پارت‌صدوبیست‌وشش

#p126

 

گرمی خون را روی گردنش حس می‌کند و اما قبل از اینکه شیشه را روی زخم بکشد و رگش بریده شود، مچ دستش توسط دستان مردانه و بزرگی گرفته می‌شود و توی آغوش کسی می‌رود که دنیای کوچکش ویران کرده بود….

 

نای بیرون آمدن ندارد و صدای بردارش را می‌شنود اما نمی‌تواند بفهمد چه می‌گوید…

دکتر چیزی توی رگش تزریق می‌کند و او در عرض چند لحظه به عالم بی‌خبری فرو می‌رود!

 

دخترک را که روی تخت می‌گذارند، ماهان محکم مرد روبرویش را هل می‌دهد و با غرشی بلند تهدیدش می‌کند

 

– می‌کشمت حرومزاده!

 

کوروش اما نگاه از ماهور نمی‌گیرد… نمی‌دانست چرا دوباره توی آن کوچه حاضر شده بود و برای چه با دیدن پیشانی خونین دخترک دنبالشان افتاده بود!

 

فکر می‌کرد ماهان مسبب زخم روی پیشانی دخترک است.

اینجا بودنش اصلا درست نبود!

اینکه با دیدن گردن خونین دخترک همه چیز از یادش برود و قفسه‌ی سینه‌اش تیر بکشد هم درست نبود!

 

هیچ چیز درست نبود و همه چیز به هم پیچیده بود. ماهان که بار دیگر هلش می‌دهد، به عقب سکندری می‌خورد و اما خشمگین نگاهش را بند آن نگاه طوفانی و سرخ می‌کند.

 

– حرومزاده تویی بی‌شرف!

 

بی‌شرف بود که داشت بعد از خودکشی خواهر او مانند کسانی که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده زندگی می‌کرد!

او چرا نتوانسته بود زندگی کند؟!

چرا صدای ماهور لحظه‌ای از سرش نمی‌رفت و چرا طاقت مرگش را نداشت؟!

عذاب وجدان بود؟!

 

ماهان با چهره‌ای کبود شده سمتش هجوم می‌برد اما قبل از اینکه دستش به کوروش برسد، دو تن از مأمورین حراست بیمارستان بازویش را می‌گیرند و دکتر با اخم هشدار می‌دهد:

 

– اینجا بیمارستانه آقای محترم!

 

#پارت‌صدوبیست‌وهفت

#p127

➖➖➖➖➖➖

 

دستانش را به هم می‌پیچد و توی آینه نگاه به خودش می‌اندازد، زخم روی پیشانی‌اش هنوز خوب نشده. گوشه‌ی چسب را می‌گیرد و با چهره‌ای جمع شده نگاه به بخیه‌های روی سرش می‌کند.

 

برایش زیبایی‌اش مهم نبود، مهم دردی بود که هنوز همراهش بود، درست روی شانه‌هایش…

 

نمرده بود، زنده بود و جنین توی شکمش هم، قلبش می‌زد…

می‌توانست حسش کند.

 

چسب پیشانی‌اش را می‌زند و امروز قرار بود آقاجانش مرخص شود.

گوشی‌اش زنگ می‌خورد. همین دیروز نگین گوشی‌اش را بدون هیچ حرفی رویه پاتختی گذاشته بود.

 

به آن لعنتی نفرین شده نزدیک نشده بود تا همین لحظه که صدای ویبره اش باعث شده بود پاهایش به آن سمت کشیده شوند.

 

گوشی را برمی‌دارد…

همان شماره‌ی نفرین شده‌ی زیادی رند که حتی از مغزش هم پاک نمی‌شود.

 

درمانده نگاهی به در می‌اندازد و مانند انسان‌های تسخیر شده تماس را وصل می‌کند… حرفی نمی‌زند اما صدای کوروش چند لحظه بعد توی گوشش می‌پیچد و تنش را به لرزه درمی‌آورد.

 

– خودتی؟!

 

لب‌هایش روی هم دوخته می‌شود و نفسش هم درنمی‌آید و کوروش انگار حس می‌کند شخص پشت خط، دخترک است!

 

– می‌خوای آبروی خونواده‌ت رو برگردونی؟!

 

مانند شیطان بود مرد جذاب پشت خط!

مردی با چشمان سیاه رنگ که زندگی‌اش را سیاه کرده بود و حالا می‌خواست فرشته‌اش باشد؟!

چگونه؟!

 

بالاخره قفل زبانش باز می‌شود

 

– باز می‌خوای چه بلایی سرم بیاری؟!

 

صدای مرد هم کلافه است وقتی می‌گوید

 

– حوصله برای نق زدنو ناله کردن ندارم، می‌خوای یا نه؟!

 

#پارت‌صدوبیست‌وهشت

#p128

 

بغض می‌کند اما اشک نمی‌ریزد

 

– مگه آبروی ریخته شده برمی‌گرده؟!

 

مرد بی‌رحم پشت خط بی‌حوصله جوابش را می‌دهد

 

– آره اگه زنم بشی…

 

دنیا با تمام چیز‌هایش انگار دور سرش می‌چرخد و زانوهایش از شدت وحشت می‌لرزند.

 

کوروش صدایش می‌کند

 

– موحد!

 

جانش می‌رود و روی تخت می‌نشیند… انگار توی این دنیا نیست

 

– چی؟!

 

– ببین، جمع کن خودتو حوصله نعش کشی ندارم، زنگ زدم همینو بگم، اگه هستی زنگ بزن، نیستی هم بشین دوباره غمبرک بزن، حتی دیگه می‌تونی خودتم بکشی چون دیگه حتی عذاب وجدانم ندارم.

 

می گوید و با بی‌رحمی تمام تماس را قطع می‌کند مرد نامرد این روزهایش…

گوشی از میان انگشتانش سر می‌خورد و پایین می‌افتد…

 

سر و صدایی که از بیرون اتاق به گوشش می‌رسد نشان می‌دهد آقاجانش رسیده و او دقایقی را توی همان شوک عظیم به سر می‌برد… بدون اینکه حتی تکان بخورد…

 

نگین که وارد اتاقش می‌شود، وحشت زده از جا می‌پرد و دخترک متعجب ابتدا نگاهش کرده و می‌گوید

 

– مامانم می‌گه بیا بیرون برو دست آقاجونو ببوس.

 

مگر می‌تواند مقابل پدرش ظاهر شود؟!

کاش می‌مرد، مردن بهتر بود!

 

– من… من نمی‌تونم تو چشاش نگاه کنم.

 

– می‌خوای تو همین اتاق بمونی عمه؟!

 

کاش می‌توانستند درکش کنند!

کاش می‌توانستند ببینند توی چه عذاب ترسناکی دست و پا می‌زند دخترک شانزده ساله‌ی پر درد!

 

 

دیدین مرتیکه‌ی دیوث چطور پیشنهاد ازدواج داد؟!

خاک تو سرش کنم😡😅

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 160

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرشته منصوری
1 ماه قبل

این چ مدل خواستگاریه

خواننده رمان
1 ماه قبل

میخواد زنش شه هر روز منت سرش بذاره و شنکنجش بده عوضی
ممنون قاصدک جان لطفا هرشب پارت بده

Man
Man
1 ماه قبل

می‌دونم خواسته معقولانه ای نیست
ولی میشه امشب ی پارت دیگه هم بدی قاصدک جون؟!
خواااهش میکنم
قول میدم بار اول و آخرم باشه که ازت ی پارت هدیه میخوام
لطفااا 🥺🥺🥺🥺
امشبااا نگو فردا
لطفا خواهش میکنم
🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺🥺

Man
Man
پاسخ به  Man
1 ماه قبل

لطفاااا امشب ی پارت هدیه هم بدههههه🥺🥺
ممنوووون قاصدک جاااان🥺🌷

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x