رمان پروانه ام پارت 1067 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۵۰۹ اطلس ادامه داد : – پزشکی که برای معاینه ی پدرتون احضار کرده بودین ، همین الان رسید ! منتظر شماست آقا … توی سرسرا ایستاده…
رمان پروانه ام پارت 1058 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۵۰۳ پروانه لحظه ای مکث کرد … نرم پلک زد و بعد آهسته پرسید : – کار شما بود ؟! – خیلی سخت میشه…
رمان پروانه ام پارت 1048 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۴۹۷ – چطور می تونی از این سینه ها بگذری ؟! … بگو که تو هم منو میخوای ! … – راستش رو بخوای … سینه…
رمان پروانه ام پارت 1038 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۴۷۹ – برای اینکه راضیتون کنه در موردش چیزی به سرهنگ طحان نگید ! … از اون روز که توی کافه با سرهنگ پاسور بازی کردین…
رمان پروانه ام پارت 1028 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۴۸۷ باز نفس خسته ی دیگه ای کشید … و سعی کرد بحث رو تغییر بده : – این صبحانه هنوز گرمه … بیا چند لقمه بیشتر…
رمان پروانه ام پارت 1018 ماه پیش۲ دیدگاه #پارت_۴۷۰ یک لحظه ی کوتاه پلک هاشو روی هم فشرد و بعد تلاش کرد روی آرنجش نیمخیز بشه . سر درد و سر گیجه اونو از…
رمان پروانه ام پارت 1008 ماه پیش۱ دیدگاه #پارت_۴۴۹ به نظر داشت از موقعیتش لذت می برد ! از تنهاییش … و شیرینی ها … و از اینکه کسی کاری به کارش نداشت ……
رمان پروانه ام پارت 998 ماه پیشبدون دیدگاه #پارت_۴۳۵ – چرا اینقد تلخی دختر ؟! … – دستم رو ول کن ! احد دستش رو رها کرد : – بیا بریم…
رمان پروانه ام پارت 989 ماه پیشبدون دیدگاه#پارت_۴۲۹ پروانه لب هاشو روی هم فشرد و تلاش کرد دیگه چیزی نگه ! ولی با تمامِ سکوتش ، مضطرب بود ... انگار کسی توی دلش رخت چنگ می زد…
رمان پروانه ام پارت 979 ماه پیش۱ دیدگاه#پارت_۴۲۲ – چه خبر در سطح شهر ؟ همه چی امن و امانه ؟! سرهنگ طحان نگاه ناامیدی به هفت خشتش انداخت … این دست رو باخته بود ! زیر…
رمان پروانه ام پارت ۹۶9 ماه پیش۱ دیدگاهجمله ی نفرت آلودش ادغام شد با صدای نرم و آشتی جویانه ی فرخ : – آهو ! … آهو عزیزم ، بیا این درو باز کن ! بیا با…
رمان پروانه ام پارت ۹۵9 ماه پیش۱ دیدگاه سلمان ادامه داد : – از من نشنیده بگیرید ، ولی سرهنگ طحان بدجوری زیر فشاره ! رشته ی امور از دستش در رفته و دارن بازخواستش…
رمان پروانه ام پارت ۹۴9 ماه پیش۳ دیدگاه لبخندِ کمرنگی از رضایت نقش صورتش شد … دست هاش چند لحظه پشت صندلیِ پروانه باقی موند … . خورشید با دهانی بسته به حالتی متشنج…
رمان پروانه ام پارت ۹۳9 ماه پیش۱ دیدگاه به حیاط سنگی که رسیدند … راهشون از هم جدا شد . پروانه رفت به طرف اتاقش و آوش هم … به طرف مادرش که روی جلوخانِ ایوون…
رمان پروانه ام پارت۹۱9 ماه پیش۲ دیدگاه قلبش انگار از ارتفاع سقوط کرد … نفس برای چند لحظه بند اومد ! وقتی دید آوش به سمتشون قدم برداشت … بدنش حتی سردتر شد ! اطلس…