رمان پروانه ام پارت ۹۳7 ماه پیش۱ دیدگاه به حیاط سنگی که رسیدند … راهشون از هم جدا شد . پروانه رفت به طرف اتاقش و آوش هم … به طرف مادرش که روی جلوخانِ ایوون…
رمان پروانه ام پارت۹۱7 ماه پیش۲ دیدگاه قلبش انگار از ارتفاع سقوط کرد … نفس برای چند لحظه بند اومد ! وقتی دید آوش به سمتشون قدم برداشت … بدنش حتی سردتر شد ! اطلس…
رمان پروانه ام پارت ۹۰7 ماه پیش۲ دیدگاه – من هیچی نگفتم مرتضی ! حرف توی دهنت نمی ذارم ! فقط دارم میگم که … حواست باشه ! که راحت از کاراش نگذری ! … که…
رمان پروانه ام پارت ۸۹7 ماه پیشبدون دیدگاه حالا توجه فخار هم به این بحث جمع شده بود … . صدای گفتگوی درهم و برهم فضای کابین رو پر کرد … “چی فرمودین” ها و “عالی”…
رمان پروانه ام پارت ۸۸7 ماه پیشبدون دیدگاه آوش چشم دوخته به هاله … هوومی کشید . مرتضی زیر لب با خودش تکرار کرد : – سه سقط پی در پی … آوش با بی…
رمان پروانه ام پارت ۸۷8 ماه پیش۱ دیدگاه سلمان بود … که در چند قدمیش ایستاده بود … . – آروم باشید خانوم ! … آروم باشید ، منم ! پروانه هر دو دستش مشت…
رمان پروانه ام پارت ۸۶8 ماه پیشبدون دیدگاه آوش با بی حوصلگی عمدی گفت : – من برای دیدنِ بیوه ی برادرم امشب اومدم ! … خواهش می کنم تشریفات و تعارفات رو کنار بگذارید و…
رمان پروانه ام پارت ۸۵8 ماه پیشبدون دیدگاه آوش لبخند ضعیفی زد و به دیگران معرفی شد . در بین جمعیت هاله رو دید که پیراهنِ سبزی به تن داشت و روی کاناپه ی ایتالیایی نشسته…
رمان پروانه ام پارت ۸۴8 ماه پیشبدون دیدگاه – خانوم تو رو به امام حسین … تو رو جانِ عزیزتون اگه دست روی این دختر بلند کنید ! صدای اطلس بود … و بعد با…
رمان پروانه ام پارت 838 ماه پیشبدون دیدگاه هوا به شدت سرد و مرطوب بود و آسمون خاکستری … و تجربه نشون می داد قرار به همین زودی ها بارونِ سختی باریدن بگیره . پروانه…
رمان پروانه ام پارت 828 ماه پیش۳ دیدگاه هنوز حرفش تموم نشده بود … سلمان با قدمی که به پیش گذاشت ، جلب توجه کرد . پروانه نگاه کرد به اون … و سلمان از…
رمان پروانه ام پارت818 ماه پیش۱ دیدگاه چشم های آوش برقی زد : – سوال خوبی پرسیدی ، مامان ! دلیل سفر من کاملاً محرمانه است و تا الان به هیچ کسی نگفتم .…
رمان پروانه ام پارت ۸۰8 ماه پیش۲ دیدگاه – نمیخوای بپرسی در مورد چی با هم حرف زدیم ؟! – اصلاً برام مهم نیست ، مامان ! اگه فکر کردی من با اون شارلاتانِ بی…
رمان پروانه ام پارت ۷۹8 ماه پیشبدون دیدگاه احساسی راه تنفسش رو مسدود کرده بود … . – اینجا چرا بهم ریخته ؟! آوش مدتی فقط نگاهش کرد … نگاهش مثل یک تکه یخ پوست…
رمان پروانه ام پارت ۷۸8 ماه پیش۱ دیدگاه پروانه بزاق دهانش رو قورت داد و لب هاشو روی هم فشرد … امیدوار بود بتونه بغضش رو پنهان کنه ! اصلاً سر در نمی آورد !…