*کافه پیر لوتی-استانبول-راوی* (سه ماه بعد) آترین صندلی را عقب می کشد ومی نشیند کیفش را روی میز می گذارد و عینکش را برمی داردبادی می وزد موهایش روی صورتش…
رسیدیم فرودگاه راستش خداحافظی کردن با اینجا کلی برام سخته درسته عشقمو ازم گرفت امیدواری زندگیم و ازم گرف اما این همون شهریه که عشق و برام ساخت خاطراتمون توش…
راوی سه ماه پیش* (ترکیه،استانبول) آرام کارت راروی دستگیره می گذاردصدایی می دهدوباتکی دربازمی شوددوطرف راهرورانگاه می کندهمین که کسی رانمی بیندسریع خودش راداخل اتاق می اندازدواردمی شودموهای کوتاه دکلره…