رمان عشق خلافکارپارت 20

4.1
(7)

_ بیا بریم پیش بچه ها

باهم رفتیم پیششون

ابی: شما چرا یه دفعه غیبتون زد؟

_ هیچی باهم کار داشتیم رفته بودیم حرف بزنیم

بعد با یه نگاهی که یه خبرایی هست نگاهش کردم که فهمید

ابی: آهان پس که اینطور

ایلیاد: راستی چیشد گیتار کجا هست؟

_ یادم رفت بیارمش فک کنم توی طبقه اول اون اتاقی که میری تو راهرو اولین در سمت چپ هست اونجا باید باشه.

ایلیاد: آهان . جزمین میری میاریش؟

جزمین: واا خودت دست و پا داری چلاق که نیستی برو بردار

استفان: داداش اینارو ولش کن من میرم میارم

بعد پاشد رفت

_ خب ساعت چند میریم دریا؟

لوسی: ساعت 11 میریم

به ساعت نگاه کردم

_ خب الان ساعت 9 و نیمه بهتر نیست شروع کنیم وسایلو جمع کنیم؟

هیلی: آره تازه باید گوشت هم بگیریم

کلاوس: خب من و دنیل میریم گوشت و می گیریم نوشیدنی چی میخواین؟

لوکاس: یه نوشابه مشکی و دلستر انگوری خوب باشه نه؟

کلاوس: آره خوبه پس میریم بگیریم. دنیل پاشو داداش

دنیل: بریم که رفتیم نمیزارن رسیدیم یه لحظه که بشینیم

بعد خندید

_ پاشین دیگه چرا هنوز نشستین بریم وسایلو جمع کنیم

من و هیلی و لوسی و آنتونیا پاشدیم رفتیم آشپزخونه

هیلی: من میرم پلو بپزم فقط 18 نفر چقدر پلو باید پخت رو من نمیدونم

لوسی: بزار من انجام میده تو برو سیخ ها رو جمع کن بیار

_منم میرم ظرف و اینارو بردارم

آنتونیا: منم میام باهات

من و آنتونیا رفتیم ظرف ها و لیوانا و قاشق چنگالارو جمع کردیم و تو سبد گذاشتیم. رفتیم سمت پسرا

_ کمک نمیخواین؟

ایلیاد: چندتا زیرانداز برداریم؟

آنتونی: فک کنم 5 تا بس باشه

_ منقل کجاست؟

دیمن: تو انباری باید باشه

_ خب یکیتون با من بیاد منقل رو برداریم

الایژا اومد و رفتیم سمت انباری

_خب بیا من یه طرفشو میگیرم تو اونور ببریم بیرون

_ نه اینو میشه تنهایی برد تو برو من میارم

_ اوکی

آورد بیرون و منقل و گذاشتیم تو ماشین

*****

_ بچه ها بیاین میخوایم بریما

جزمین: الان کنار دریا میخوایم بریم بهتره کمترین تعداد ماشین که میتونیم ببریم

_ آره پس یه کاری کنیم تو هر ماشین پنج یا شش نفر بشینن خوبه

هیلی: خب میایم یه ماشینم واسه وسایل برداریم

آنتونی: هجده نفر میشه سه تا ماشین یه ماشینم وسایل میشه 4 تا

آنتونیا: اینطوری بهتره باز با اومدنمون که با 6 تا ماشین داشتیم میومدیم

_ خب وسایلارو تو ماشین کی بزاریم؟

الایژا: ماشین من

وسایلا رو تو ماشین الایژا گذاشتیم

_ بچه ها پس من دیگه ماشینمو نمیارم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Maral
Maral
2 سال قبل

سلام نویسنده 🌹⭐
اسم های شخصیت ها همش من یاد خاطرات یک خوناشام با اصیل ها میندازه 🤓♥

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x