رمان جادوی سیاه پارت 6

4.4
(10)

* * * *
به طرف خدمتکار پا تند کردم و یه لیوان مشروب از توی سینیش بر داشتم …
تقریبا دو ساعت از مهمونی میگذره و الانم ساعت هشت شبه ! … .
داشتم راه میرفتم که یکهو شونم برخورد کرد به کسی …
سری تکون دادم و از توی فکر بیرون اومدم و به پسری که کنارم ایستاده بود زل زدم … .
اونم دقیقا روی من زوم بود ! … .
چشمای آبی رنگش هر نگاهی رو به خودش جذب میکرد …
آب دهنمو به سختی قورت دادم و نگاه خیرمو از چشماش برداشتم …
آستین کُتش ؛ تقریبا از آرنج دستش به پایین ، خیسِ شرابی شده بود که دست من بود ! … .
نفسمو لرزون بیرون فرستادم و با لکنت گفتم :

+ ب … ببخشید … .

نفس عمیقی کشید و با نگاه سرد و یخیش یکم ساکت خیرم شد … در آخر بدون گفتن چیزی ، ترکَم کرد و رفت … .
اب دهنمو قورت دادم و با نگام دنبالش کردم تا جایی که از دیدم خارج شد …!
نفسمو محکم بیرون فرستادم و زمزمه وار گفتم :

+ عجب چشایی داشت ! …

هوفی کشیدم و نگاهمو به اطراف دوختم …
ناخودآگاه همش فکرم میرفت پی همون پسر …
همش توی جمع دنبالش بودم ! … .
با چشمای ریز شده ، داشتم اطرافمو بررسی میکردم که با صدای کسی به خودم اومدم :

_ دنبال کسی میگردی؟! … .

برگشتم عقب ، ارسلان بود ! … .
سردرگم لب زدم :

+ ن … نه ! … .
سری تکون داد و گفت :

_ چرا تنها اینجا وایستادی؟! … .

نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :

+ چیکار کنم به نظرت؟! … .

لبخند ریز و جذابی زد و لب زد :

_ بیا بریم بیرون ، یکم هوا بخوریم … .

سری به نشونه ی باشه تکون دادم …
با همدیگه هم قدم شدیم و به طرف در خروجی حرکت کردیم … .
هنوز با چشمام داشتم دنبال اون پسره میگشتم که یکدفعه دیدمش ! … .
ایستادم و با گرفتن آستین ارسلان اونو هم نگه داشتم … .
وایستاد …
برگشت طرفم و سوالی بهم خیره شد که خیره به پسری که مغرورانه به بقیه زل زده بود ، لب زدم :

+ او … اونو میشناسی؟! … .

رد نگاهمو دنبال کرد و وقتی متوجه شد منظورم کیه ، اخم ریزی روی صورتش شکل گرفت و گفت :

_ همونی که تنها یه گوشه وایستاده رو میگی؟! ‌… .

اوهومِ تو گلویی گفتم که کنارم ایستاد …
دستاشو توی جیبای شلوارش فرو برد و خیره به همون پسر ، گفت :

_ خب آره … مگه میشه نشناسمش؟! … .

زبونی روی لبای خشکم کشیدم و بدون برداشتن نگاهم از روی اون پسر ، کنجکاو و آروم لب زدم :

+ کیه؟! … .

نفس عمیقی کشید و با کمی مکث گفت :

_ توماس شلبی ، البته همه بهش مخفف اسمشو میگن …
در واقع تامی شلبی … .

متعجب سرمو برگردوندم طرفش و خیره به نیم رخش گفتم :

+ تامی شلبی؟! … .

همونطور که به همون پسر زل زده بود ، سری به نشونه ی اره تکون داد که متعجب لب زدم :

+ اسمش واسم آشناس … حس میکنم یه جایی به گوشم خورده ولی ..‌. ولی دقیق یادم نیس ! ‌… .

زبونی روی لباش کشید و با کمی مکث ، گفت :

_ میخوای یه راهنمایی کنم تا یادت بیاد؟! … .

اب دهنمو به زحمت قورت دادم و لب زدم :

+ نیکی و پرسش؟! … .

پوزخندی زد و گفت :

_ پسری که دشمن منو تو محسوب میشه و یه جورایی محافظ پاریس … .
کسی که قراره باهاش مقابله کنیم ، اونه … .

با بهت لب زدم :

+ نه … !

پوزخندش عمیق تر شد و گفت :

_ آره ، آره کلارا … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
..
..
2 سال قبل

کرالا و دکتر تام یا همون ارسلان اومدن فرانسه که افشین و ایلیاد و تامی(توماس) رو نابود کنن؟😂❤

..
..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

هیچ همینجوری خنده گذاشتم😂

Helya
Helya
2 سال قبل

وقتی کلمه توماس شلبی رو خودم خیلی غیر ارادی یاد اندر چلبی افتادم😂😂
الان من هر پارتی که این توماس توش باشه قیافه ی اندر میاد جلو چشمم😂مگه من دیگه میتونم اینو به عنوان مرد تصور کنمممممگ؟😂😭

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂پیچیدست ولی ربط داره

Helya
Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اععع ساراااا
ربط داره😂
نیگاه کن
چلبی شلبی
چلبی شلبی
چلبی شلبی
😂شبیه همننننن
جناسن ایناااا😂

نییووستس
نییووستس
2 سال قبل

خیلی گوه تموم شددددددددر. چراااااااا عوضیا چراااااااااااا. بمیرم برا ارمییییییییین

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x