* * * *
به طرف خدمتکار پا تند کردم و یه لیوان مشروب از توی سینیش بر داشتم …
تقریبا دو ساعت از مهمونی میگذره و الانم ساعت هشت شبه ! … .
داشتم راه میرفتم که یکهو شونم برخورد کرد به کسی …
سری تکون دادم و از توی فکر بیرون اومدم و به پسری که کنارم ایستاده بود زل زدم … .
اونم دقیقا روی من زوم بود ! … .
چشمای آبی رنگش هر نگاهی رو به خودش جذب میکرد …
آب دهنمو به سختی قورت دادم و نگاه خیرمو از چشماش برداشتم …
آستین کُتش ؛ تقریبا از آرنج دستش به پایین ، خیسِ شرابی شده بود که دست من بود ! … .
نفسمو لرزون بیرون فرستادم و با لکنت گفتم :
+ ب … ببخشید … .
نفس عمیقی کشید و با نگاه سرد و یخیش یکم ساکت خیرم شد … در آخر بدون گفتن چیزی ، ترکَم کرد و رفت … .
اب دهنمو قورت دادم و با نگام دنبالش کردم تا جایی که از دیدم خارج شد …!
نفسمو محکم بیرون فرستادم و زمزمه وار گفتم :
+ عجب چشایی داشت ! …
هوفی کشیدم و نگاهمو به اطراف دوختم …
ناخودآگاه همش فکرم میرفت پی همون پسر …
همش توی جمع دنبالش بودم ! … .
با چشمای ریز شده ، داشتم اطرافمو بررسی میکردم که با صدای کسی به خودم اومدم :
_ دنبال کسی میگردی؟! … .
برگشتم عقب ، ارسلان بود ! … .
سردرگم لب زدم :
+ ن … نه ! … .
سری تکون داد و گفت :
_ چرا تنها اینجا وایستادی؟! … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :
+ چیکار کنم به نظرت؟! … .
لبخند ریز و جذابی زد و لب زد :
_ بیا بریم بیرون ، یکم هوا بخوریم … .
سری به نشونه ی باشه تکون دادم …
با همدیگه هم قدم شدیم و به طرف در خروجی حرکت کردیم … .
هنوز با چشمام داشتم دنبال اون پسره میگشتم که یکدفعه دیدمش ! … .
ایستادم و با گرفتن آستین ارسلان اونو هم نگه داشتم … .
وایستاد …
برگشت طرفم و سوالی بهم خیره شد که خیره به پسری که مغرورانه به بقیه زل زده بود ، لب زدم :
+ او … اونو میشناسی؟! … .
رد نگاهمو دنبال کرد و وقتی متوجه شد منظورم کیه ، اخم ریزی روی صورتش شکل گرفت و گفت :
_ همونی که تنها یه گوشه وایستاده رو میگی؟! … .
اوهومِ تو گلویی گفتم که کنارم ایستاد …
دستاشو توی جیبای شلوارش فرو برد و خیره به همون پسر ، گفت :
_ خب آره … مگه میشه نشناسمش؟! … .
زبونی روی لبای خشکم کشیدم و بدون برداشتن نگاهم از روی اون پسر ، کنجکاو و آروم لب زدم :
+ کیه؟! … .
نفس عمیقی کشید و با کمی مکث گفت :
_ توماس شلبی ، البته همه بهش مخفف اسمشو میگن …
در واقع تامی شلبی … .
متعجب سرمو برگردوندم طرفش و خیره به نیم رخش گفتم :
+ تامی شلبی؟! … .
همونطور که به همون پسر زل زده بود ، سری به نشونه ی اره تکون داد که متعجب لب زدم :
+ اسمش واسم آشناس … حس میکنم یه جایی به گوشم خورده ولی ... ولی دقیق یادم نیس ! … .
زبونی روی لباش کشید و با کمی مکث ، گفت :
_ میخوای یه راهنمایی کنم تا یادت بیاد؟! … .
اب دهنمو به زحمت قورت دادم و لب زدم :
+ نیکی و پرسش؟! … .
پوزخندی زد و گفت :
_ پسری که دشمن منو تو محسوب میشه و یه جورایی محافظ پاریس … .
کسی که قراره باهاش مقابله کنیم ، اونه … .
با بهت لب زدم :
+ نه … !
پوزخندش عمیق تر شد و گفت :
_ آره ، آره کلارا … .
کرالا و دکتر تام یا همون ارسلان اومدن فرانسه که افشین و ایلیاد و تامی(توماس) رو نابود کنن؟😂❤
نه … میخوان پاریسو نابود کنن😂😓
کجاش خنده داره؟!🤔🤣
هیچ همینجوری خنده گذاشتم😂
وقتی کلمه توماس شلبی رو خودم خیلی غیر ارادی یاد اندر چلبی افتادم😂😂
الان من هر پارتی که این توماس توش باشه قیافه ی اندر میاد جلو چشمم😂مگه من دیگه میتونم اینو به عنوان مرد تصور کنمممممگ؟😂😭
😑😑😑اصلا این به اون چه ربطی داره؟! …🗡😂
😂پیچیدست ولی ربط داره
نوچ نوچ نوچ🙄😂
اععع ساراااا
ربط داره😂
نیگاه کن
چلبی شلبی
چلبی شلبی
چلبی شلبی
😂شبیه همننننن
جناسن ایناااا😂
😒من هیج🙄من نگاه😂
خیلی گوه تموم شددددددددر. چراااااااا عوضیا چراااااااااااا. بمیرم برا ارمییییییییین