رمان سرمست پارت ۶۵

بدون دیدگاه
    به چشم‌های ملتمسم نگاه کرد و در آخر دندون‌هاش رو بهم سابید. – باشه. من که از کار شماها سر در نیاوردم.   حق داشت که متوجه چیزی…

در مسیر سرنوشت پارت هفتم

بدون دیدگاه
چشمام از فرط گریه بدجور میسوخت به ساعت نگاه کردم پنج و چهل دقیقه رو نشون میده، کل دیشب بیدار بودم و به آینده ی نامعلومم فکر کردم…از رخت خواب…

رمان وارث دل پارت ۵

بدون دیدگاه
      مریم بااین حرفم لبخند تلخی زد. قشنگ حس کردم به سختی داشت خودش رو کنترل می کرد تا اشکش روون نشه. صدای لرزونش رو‌ که شنیدم از…

رمان مادمازل پارت ۴۱

۲ دیدگاه
        * رستا *   با گام هایی آرومی به سمت اتاقش رفتم.گه گاهی برمیگشتم و عقب سر رو نگاهی مینداختم. نمیدونستم اصلا اومدنم درست بود یا…

رمان لیلیان پارت ۱۰

۳ دیدگاه
    معذب و با تعجبی که می‌دانم در صورتم دیده می‌شود، دستی به ابروی سمت راستم می‌کشم و کوتاه می‌گویم:   – نه.   سر تکان می‌دهد و می‌پرسم:…

پاییزه خزون پارت ۷۵

۲ دیدگاه
پاییزه خزون  از امیر علی خداحافظی کردیمو از دره مطب زدیم بیرون ، آرمین دستای گرمشو چفت دستای یخیم کرد ، با هم از دره مطب زدیم بیرون به سمت…

رمان رخنه پارت ۶۸

بدون دیدگاه
    – واسه چی اینجوری نگاهم می کنی خب روتو برگردون ادم خوشش نمیاد.   اخم کرد و جدی پرسید: – تو مگه یه شکم نزاییدی؟   متعجب جواب…

رمان سرمست پارت ۶۴

بدون دیدگاه
    دهنش خود به خود بسته شد. با نفس نفس چشم بستم که یه طرف صورتم سوخت.   نفسم رو قطع کردم. دستم و روی گونه‌م گذاشتم و پوزخندی…

در مسیر سرنوشت پارت ششم

۲ دیدگاه
نیکزاد هیچجوره قبول نمیکرد که در ازای بخشش صادق پولی قبول کنه و یا شرط دیگه ای بذاره… اون سفت و سخت رو شرطش مونده بود… جو خونه خیلی بهم…

در مسیر سرنوشت پارت پنجم

بدون دیدگاه
چهار ماه بعد.. روی صندلی رو به روی اتاقی که آخرین دادگاه صادق قراره تشکیل بشه نشستم.. بابا مامان هر کاری کردن که از اومدن من و لعیا جلوگیری کنن…

رمان اردیبهشت پارت ۳۸

۳ دیدگاه
    پای آرام گیر کرد به لبه ی داخلی ماشین ، سکندری خورد . نزدیک بود روی آسفالت خیس فرود بیاد که فراز اونو کشید بالا و روی پاهاش…

رمان او_را پارت 54🌺

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_پنجاه_چهارم وقتی برای تلف کردن نداشتم. ممکن بود جایی بره که گمش کنم! سریع برگشتم سمت ماشین و رفتم دنبالش! مغزم پر از علامت سوال و علامت تعجب شده…

رمان گلامور پارت ۲۷

۷ دیدگاه
    از شدت بهت و حیرت سر جا خشک شده بودم و بر و بر اویی را تماشا میکردم که با نگاهی پر از خشم سر تا پایم را…