رمان از کفر من تا دین تو پارت 2636 ماه پیش۱ دیدگاه شکلات دوم و به افتخار چای داغی که با هوای دم گرفته و گرم سنخیتی نداره اما بازهم عجیب میچسبه باز میکنم. _دستت بهتره؟ _خدارو شکر به نظر…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2626 ماه پیشبدون دیدگاه باورم نمیشه این زمزمه ضعیف و که از لایه حلزونی گوشم عبور کرده و صوت عجیب و به مغزم مخابره میکنه رو درست شنیده باشم. _چی!! میخوام برگردم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2616 ماه پیش۲ دیدگاه _شما همینکه راه نیفتی با هرکسی که بهت عکس احساسی نشون میده، تشریفت و ببری کمک بزرگی به همه کردی. تو خودت به تنهایی باعث میشی نودو نه درصد…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2606 ماه پیش۱ دیدگاه هامرز از توضیح اضافه مرد ابرویی بالا داده و بدون حرف دوباره دستش و دور کمرم انداخته و راه میفتیم طرف سالن.. نگاهم روی لباسای هامرز میچرخه و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2596 ماه پیش۱ دیدگاه به نظر سوالم به مزاقش خوش نیومد که باعث خشک شدن عضلات صورت و تیره تر شدن چشم هاش شد، اما امکان نداشت از جوابش بگذرم و مطمئنن جز…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2587 ماه پیش۲ دیدگاه هامرز جلوتر میکشه و در اتاق دکتری به نام حسین زاده می ایستیم و رو به منشی پشت میز میگه.. _بریم داخل؟ شماره ما رد شده. مرد بی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2577 ماه پیش۶ دیدگاهسر به عقب میدم و چهره خشن هامرز با صدای فریادی که سر میده، همزمان میشه با ضربه ای که منو به پشت دوباره روی صندلی های پلاستیکی پرت میکنه.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2567 ماه پیش۳ دیدگاه نمیدونم در جواب بهش چی بگم حتی لبهام هم بیخودی کش نمیان و دسته وبال گردنم اذیتم میکنه. که یهو از جا بلند میشه و قد بلند و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2557 ماه پیش۴ دیدگاه اصولا یکی از اخلاق های بدی که دارم بی توجهی به اطرافمه فکر میکنم یک نقص مادر زادیه وگرنه نباید انقدر حواس پرت و بی دقت به پیرامونم باشم.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2547 ماه پیش۵ دیدگاه وقتایی که میگن طرف به غلط کردن افتاده دقیقا مصداق بارز اوضاع منه.. یک ساعت بعد از خوردن مسکنه و درد تقریبا نصف شده اما همچنان ادامه داره.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2537 ماه پیشبدون دیدگاهمن و طلسم کردن یا اینو؟!… وسط یا آخر ماه هم نیست که درگیر جاذبه ماه و این مضخرفات بشیم. پوست دست ضرب دیده ام اینبار از بوسه و ملایمتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2527 ماه پیش۲ دیدگاه همچنان زیر نگاه سنگین مرد روبه رومم که از جاش بلند میشه و کنارم میشینه. صورتم چین میخوره هم از دردی که دارم هم از حضور نزدیکش..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2527 ماه پیش۵ دیدگاه نفسی میگیره و من هنوز با همون حالت خنثی زل زدم بهش. _فکر میکنم بلاخره بعد مدت ها از یه چیزی ترسید… از رفتنت از بردنت از… نداشتنت. جمله…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2517 ماه پیش۴ دیدگاه برای بلند شدن احتیاجه حداقل یک دست آزاد داشته باشی پس اون یکی طفلی رو با عذرخواهی ول میکنم که خوشش نیومده و تیری که از درد میکشه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 2507 ماه پیش۱ دیدگاه ضربه ی ملایمی به در میزنن و یه قطره اشکم سُر میخوره.. دلم نمیخواد جواب بدم. _سامی؟؟… یه چیزی بگو دختر….. چیکارش کردی هامرز؟ _خفه شو سروش من…