رمان زنجیرو زر پارت ۵۰2 سال پیشبدون دیدگاه -نمیدونم منو بخشیده یا نه بهخاطرِ من تو خونه حبس شد. ابرو بالا انداخت. -بهخاطر تو نیست. بهخاطر اینِ که یه دخترِ شونزده ساله جاش تو…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۹2 سال پیش۳ دیدگاه همه چیز زیادی ملوس و عروسکی بود… آرزوی همیشگیام به وسیلهی بهترین مَردی که دیده بودم برآورده شده بود. به اروندی که به چارچوب درب تکیه…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۸2 سال پیش۱ دیدگاه -کاش… کاش این کارو نمیکردین. منظورم اینِ که حالا مگه چی میشد؟ خب یه سر میرفتیم دیگه… -دوست داشتی بری؟ دلت دیدن پدربزرگتو میخواست؟ -……
رمان زنجیرو زر پارت ۴۷2 سال پیشبدون دیدگاه -افرا جان؟ با چشم و ابرو آمدن های مامان به سرعت بله گفتم و بعد از جوابِ جدی و تقریباً بیاحساسِ اروند صدای دست و سوتی که…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۶2 سال پیش۳ دیدگاه -شما چیزی احتیاج ندارید؟ -چی مثلاً؟ کارت را با مکث از کیفم بیرون آوردم. -اینو بابام بهم داد. ما اومدیم خرید اما شما هنوز هیچی…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۵2 سال پیش۱۶ دیدگاه -بفرمایید آقای کامکار اینم از مدل های جدیدِ ما… -همیشه اینجا میاید؟ -تقریباً… البته آهو بیشتر میاد. عاشق سنگ های اینجاس… حالا بگو ببینم کدوم…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۴2 سال پیشبدون دیدگاه نِی را به لبانم چسباند… -یه کم بخور. از ترسم کمی بیشتر از یه کم خوردم و او همانطور که لبخند بزرگی روی لب هایش نشسته…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۳2 سال پیش۱۵ دیدگاه لبخندِ زیبایی زد و گونهام را بوسید… -من ندیدمش اما مطمئنم که از اون متینِ احمق بهتره…همه از اون کودن بهترن! خندهی بلندمان با حجوم یک دفعهای…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۲2 سال پیش۱۸ دیدگاه -حقیقتش پدرومادر من ایران نیستن و در حال حاضر براشون ممکن نیست که بیان. برای همین میخواستم اگر شما هم موافق باشید من و افراخانوم عقد کنیم و…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۱2 سال پیش۲ دیدگاه در آشپزخانه قدم رو میرفتم و راه های فرار و انسان هایی که میتوانستند کمکم کنند را ذهن چیدم. هر لحظه که گذشت، مایوسترشدم. با ضعف…
رمان زنجیرو زر پارت ۴۰2 سال پیشبدون دیدگاه عمه تمامِ روز در اتاقم بود و هر چیز ارزشمندی که داشتم را به من آویزان کرد… دستبند پهن طلا… گوشواره با سنگ های مروارید اصل……
رمان زنجیرو زر پارت ۳۹2 سال پیشبدون دیدگاه هیچ خبری از مامان نبود. نمیدانستم خودش نمیخواهد و یا اینکه اجازهاش را ندارد تا به دیدنم بیاید. در این سه روز گیج شده و ترسیده…
رمان زنجیرو زر پارت ۳۸2 سال پیش۱ دیدگاه ماشین را روشن کند و قبل از آنکه پایش را روی گاز فشار دهد، غرید: -صداتو ببر و هقهق هاتو خفه کن افرا تاشچیان وگرنه قسم…
رمان زنجیرو زر پارت ۳۷2 سال پیش۱ دیدگاه زبانم مثل یک تکه گوشت بی جان در دهانم جا خوش کرده و جز ناله های دردناک و ضجه مانند چیزی از میان لب های پاره…
رمان زنجیرو زر پارت ۳۶2 سال پیش۴ دیدگاه -با وجود سن کمت جوری زیر پای بابات اینا نشستی که متین، متینی که من روی چ..چشماش جا داشتم اومده به من پیشنهاد ص..صیغه شدن میده! …