رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۸1 ساعت پیشبدون دیدگاه آرام شروع به حرف زدن در گوشم کرد و چنان حسی در صدایش وجود داشت که نتوانستم مانع قلبم شوم و بیش از قبل به تن عضلانیاش…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۷2 روز پیشبدون دیدگاه سیگارش را خاموش کرد و خود را تسلی داد. آن عشوه گر معصوم فقط و فقط به خودش تعلق داشت. آن تن شگفت انگیز…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۶5 روز پیشبدون دیدگاه آنقدر با مهربانی نوازشم کرده بود، آنقدر برایم صبر کرده بود که تمام استرس و پریشان حالیام رفته بود و این مرد زیادی مرا از بَر بود!…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۵1 هفته پیشبدون دیدگاه -ار..اروند سر در گردنم فرو بُرد و لالهی گوشم را به نرمی بوسید. -جون اروند؟ چی میخواد عمر من؟ کاش میشد با…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۴2 هفته پیشبدون دیدگاه حرص، عشق، خواستن، هوس، شور، شیدایی و وصال دیگر داشت نفسش را میبرید و در این لحظه باید اتفاقی شبیه مرگ میافتاد تا بتواند بیخیاله شعله های خواستنی…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۳2 هفته پیشبدون دیدگاه از پشت سر دستش را گرفتم و زمزمه وار گفتم: -میشه نگام کنی؟ تکان ریزی که شانهاش خورد را به چشم دیدم و بعد…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۲2 هفته پیشبدون دیدگاه دهانم بیشتر از این باز نمیشد. قطعاً بیش از این توانایی کش آمدن نداشت! -هر مردی تو این دنیا یه سبکیرو میپسنده. یکی میگه…
رمان زنجیرو زر پارت ۱۹۱3 هفته پیشبدون دیدگاه -گاهی وقت ها با کوچیک کردن خودت آدمی که کنارته رو هم لِه میکنی و الآن اِنقدر زیر سنگینی حرفات دارم لِه میشم افرا که دلم میخواد… …
رمان زنجیرو زر پارت ۱۹۰3 هفته پیش2 دیدگاه شوکه به جای خالیاش خیره شد و عصبانی از کشوی کنار تخت پاکت سیگارش را بیرون کشید. روشنش کرد و کام عمیقی گرفت. شعلهی خشمی…
رمان زنجیر و زر پارت۱۸۹3 هفته پیشبدون دیدگاه برای امشب همینقدر صمیمیت کافی بود! خیلی بیش از قبل به هم نزدیک شده بودند و داشت برای تصاحب کامل جان میداد اما نمیشد! …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۸4 هفته پیشبدون دیدگاه در همان حال برای خود خط و نشان کشید که باید خودت را کنترل کنی! نباید با حرکات تند و وحشیانه معصومیت دستوپا…
رمان زنجیر و زر پارت 1874 هفته پیشبدون دیدگاه افرا: زمانی که اروند در را پشت سرش بست و تیشرتش را درآورد، همه چیز از خاطرم رفت! تمام چند ساعتی که بخاطر دلتنگی برای…
رمان زنجیرو زر پارت ۱۸۶1 ماه پیشبدون دیدگاه نگاه پر حس نازلی هنگام رفتن کمی حالش را بهتر کرد. اما فکرش به شدت مشغول افرا شده بود. نخودچی کوچکش آشفته بود و با…
رمان زنجیرو زر پارت ۱۸۵1 ماه پیشبدون دیدگاه یک راست بر سر اصل مطلب رفت و همانطور که دست هایش را روی میز ستون میکرد، خیلی جدی گفت: -نازلی خودتم خوب میدونی که اگه تو…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۴1 ماه پیشبدون دیدگاه اروند: گونه های سرخ شدهی افرا و ناله های زیرلبیاش نگرانش میکرد. -افرا؟ عزیزم؟ بیدار نمیشی؟ -… -خوشگل من؟ هیچ ری…