رمان زنجیر و زر پارت ۹۳ 4.7 (30)

بدون دیدگاه
        -هستی خیلی حس عجیبی دارم. وقتی خونه خودمون بودم، تقریباً هر سال کیک می‌گرفتیم اما این‌که که یکی بخواد سورپرایز کنه خیلی عجیبه. باورم نمی‌شه تا…

رمان زنجیر وزر پارت ۸۸ 4.7 (30)

۱ دیدگاه
        نگاهی به صورت قرمز شده انوشیروان خان انداخت و نیشخند زد.   -بهش می‌گید مگه نه؟ مطمئنم که می‌گید. به هر حال تاشچیان بزرگ که بخاطر…

رمان زنجیر و زر پارت ۸۲ 4.3 (30)

۳ دیدگاه
      -اوه   -اروند توروخدا بذارش کنار   -…   -ارونـــد؟!   -باشه… باشه انداختیم رفت.   س.ینه‌بند را کنار انداخت و دستش سمت لباس ساتن افرا که…