رمان زنجیرو زر پارت ۴۹ 4.7 (37)

۳ دیدگاه
      همه چیز زیادی ملوس و عروسکی بود… آرزوی همیشگی‌ام به وسیله‌ی بهترین مَردی که دیده بودم برآورده شده بود.   به اروندی که به چارچوب درب تکیه…

رمان زنجیرو زر پارت ۴۸ 4.7 (27)

۱ دیدگاه
      -کاش… کاش این کارو نمی‌کردین. منظورم اینِ که حالا مگه چی می‌شد؟ خب یه سر می‌رفتیم دیگه…   -دوست داشتی بری؟ دلت دیدن پدربزرگتو می‌خواست؟   -……

رمان زنجیرو زر پارت ۴۶ 4.6 (28)

۳ دیدگاه
    -شما چیزی احتیاج ندارید؟   -چی مثلاً؟   کارت را با مکث از کیفم بیرون آوردم.   -اینو بابام بهم داد. ما اومدیم خرید اما شما هنوز هیچی…

رمان زنجیرو زر پارت ۴۵ 4.6 (42)

۱۶ دیدگاه
      -بفرمایید آقای کامکار اینم از مدل های جدیدِ ما…   -همیشه اینجا میاید؟   -تقریباً… البته آهو بیشتر میاد. عاشق سنگ های اینجاس… حالا بگو ببینم کدوم…

رمان زنجیرو زر پارت ۴۳ 4.5 (39)

۱۵ دیدگاه
  لبخندِ زیبایی زد و گونه‌ام را بوسید…   -من ندیدمش اما مطمئنم که از اون متینِ احمق بهتره…همه از اون کودن بهترن!   خنده‌ی بلند‌مان با حجوم یک دفعه‌ای…

رمان زنجیرو زر پارت ۴۲ 4.5 (62)

۱۸ دیدگاه
    -حقیقتش پدرومادر من ایران نیستن و در حال حاضر براشون ممکن نیست که بیان. برای همین می‌خواستم اگر شما هم موافق باشید من و افراخانوم عقد کنیم و…

رمان زنجیرو زر پارت ۴۱ 4.3 (36)

۲ دیدگاه
      در آشپزخانه قدم رو می‌رفتم و راه های فرار و انسان هایی که می‌توانستند کمکم کنند را ذهن چیدم.   هر لحظه که گذشت، مایوس‌تر‌شدم. با ضعف…

رمان زنجیرو زر پارت ۳۶ 4.7 (32)

۴ دیدگاه
      -با وجود سن کمت جوری زیر پای بابات اینا نشستی که متین، متینی که من روی چ..چشماش جا داشتم اومده به من پیشنهاد ص..صیغه شدن می‌ده!  …