رمان زنجیرو زر پارت ۶۵ 4.9 (21)

۱ دیدگاه
      -پیش شما هم خیلی زشت شد که تا حالا نیومدیم بهتون سر بزیم. ما خانواده‌ای نیستیم که رسم و رسوماتو ندونیم. یا این‌که مادر و پدر بی‌فکری…

رمان زنجیرو زر پارت 62 4.6 (12)

بدون دیدگاه
  کلافه نفسش را بیرون داد.   -خواهرشو یادت میاد؟ صحرا؟   -آره… آره چیشده؟!   -حالش بد شده بود، امروز رفتیم بیمارستان   -ای وای چرا؟ الآن خوبه؟!  …

رمان زنجیرو زر پارت ۵۹ 4.7 (30)

۳ دیدگاه
    عمه آناهیتا سراغم آمد و گفت تا مدتی مقابله انوشیروان خان پیدایم نشود چون بدجوری از دستم شِکار است.   سه روز تمام در اتاق ماندم و لرزیدم.…

رمان زنجیرو زر پارت ۵۵ 4.6 (24)

بدون دیدگاه
        -باور کن نمی‌تونستم جلوشونو بگیرم. خیلی خواستم اما نشد. وحشی شدن. همش می‌گن می‌خوایم ببینیم اروند بعد از نفس کی رو انتخاب کرده، کی تونسته براش…