رمان زنجیر وزر پارت ۸۰ 4.4 (30)2 سال پیش۱ دیدگاه -از کِی اینجایی؟ -نمیشنوی چی میگم؟ -من میارمت بیرون قول میدم. بلند جیغ کشید. -بهت میگم برو دخترهی زبون نفهم! احتمالاً…
رمان زنجیر و زر پارت ۷۹ 4.2 (37)2 سال پیشبدون دیدگاه -افرا؟ -عمه؟ -تو بهتری عزیزم؟ -چرا همه چی خراب شد؟ عمه چرا امید این کارو کرد؟ صحرا… صحرا کمکم داشت به زندگیش عادت میکرد.…
رمان زنجیر و زر پارت ۷۸ 4.4 (23)2 سال پیشبدون دیدگاه -پس باید بگم که از موفق نشدنشون ناراحت نشدم! -ملخک اینبار نتونسته فرار کنه! -تو تجارت خیلیا خودشونو قاطی کارهای خلاف نمیکنن اما…
رمان زنجیر و زر پارت ۷۷ 4.4 (41)2 سال پیش۱ دیدگاه وقتی برگشتیم آراد و آهو برای رفتن حاضر بودند. -اروند ما دیگه میریم. -چرا پس؟ میموندین خب! -نه خیلی وقته اومدیم کم کم…
رمان زنجیرو زر پارت ۷۶ 4.1 (26)2 سال پیشبدون دیدگاه -پس میگی مطمئن باش! با جمله بعدیش مستقیماً محل دردم را هدف گرفت. -تو جای کسی نیومدی. وقتی اومدی، کسی تو زندگیم نبود و متاسفم…
رمان زنجیر و زر پارت ۷۵ 4.3 (30)2 سال پیشبدون دیدگاه از یک طرف نگران واکنشی که قرار بود نشان دهد بودم و از طرفی دیگر نگران بودم که نکند زیاد هم مخالف رفتنم نباشد! -ازت…
رمان زنجیر و زر پارت ۷۴ 4.2 (33)2 سال پیشبدون دیدگاه ظرف سنگین میوه را بلند کرده و روی میز مقابلش گذاشتم. -فکر نمیکنم کاری از دستمون ساخته باشه، باید ببینم که تصمیم خودش چیه! -افرا…
رمان زنجیرو زر پارت ۷۳ 4.6 (29)2 سال پیشبدون دیدگاه البته با آنکه نفس دروغ گفته و در ماه ششم بارداری بود، معلوم نبود که هنوز هم فرصتی برای آزمایش گرفتن باقی مانده است یا نه…!…
رمان زنجیرو زر پارت ۷۲ 4.4 (29)2 سال پیش۱ دیدگاه نگران روی تخت نشاندتش و سعی کرد به پتویی که افرا بسیار نامرتب دور تنش پیچیده بود، اهمیت ندهد! به پوست خوشرنگ دخترک و پتویی…
رمان زنجیرو زر پارت ۷۱ 4.2 (38)2 سال پیش۱ دیدگاه -دلم برات تنگ شده بود. -… -نمیخوای چیزی بگی؟ -چرا همون اول که فهمیدی حاملهای بهم خبر ندادی؟ نفس خونسرد شانه بالا…
رمان زنجیرو زر پارت ۷۰ 4.4 (27)2 سال پیشبدون دیدگاه -افرا؟ چیه عزیزم؟ آروم باش. -اون زن… اون زنه… دست و پاهایم با حرص تکان میخوردند. انگار کنترلشان دست یک نفر دیگر بود! …
رمان زنجیرو زر پارت ۶۹ 4.2 (32)2 سال پیشبدون دیدگاه سرگردانتر، دیوانهتر و عاصیتر از همیشه نگاهش را در اتاق چرخاند. -میگه هفت ماهمه! خیره به صورت رنگ و پریده افرا سفر چند وقت…
رمان زنجیر و زر پارت ۶۸ 4.4 (26)2 سال پیشبدون دیدگاه -که پاش گیره هان؟ خوب یاد گرفتی همیشه یه موضوع برای به بند کشیدن داداش من پیدا کنی. راه و رسم این بازی رو بلد شدی.…
رمان زنجیر و زر پارت ۶۷ 4.5 (24)2 سال پیشبدون دیدگاه در اصل همیشه همین بود. وقتی که از دستم ناراحت میشد، با اخم و تخم و حرف های آبدار دلش را آرام میکرد و کنار…
رمان زنجیر و زر پارت ۶۶ 4.7 (22)2 سال پیش۱ دیدگاه با خجالت لب گزیدم. -صحرا؟ -میام. حتماً میام پیشتون اما الآن نه… وقتی میام که حالم خوبه خوب باشه. بتونم با ذوق خوشبختی خواهرمو…