رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۶ 4.8 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه و مانند هرباری که به اینجا میآمدم زانوهایم سست شد و کنار قبرش نشستم. -چقدر مونده مادر نمونه؟ کِی وقت حساب کتاب مادر و…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۵ 4.5 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه -چی داری میگی اروند؟ -دارم میگم قدر داشتههاترو بدون. شکرگذار باش و جوری رفتار کن که لایقشون باشی. چیزایی که الآن هیچ اهمیتی برات…
رمان زنجیر و زر پارت۱۲۴ 4.5 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه آن روز روزی بود که ارجمندخان سکته کرد و در همان بیمارستانی که نفس و کودکش بستری بودند، بستری شد! هیچکس نمیتوانست باور کند و وقتی…
رمان زنجیر و زر پارت۱۲۳ 4.6 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه آنقدر به هم ریخته بودم که تنها نگاهم به دهان انوشیروان خان بود و مغز و قلبم هردو تا مرز خفگی بین اروند، نفس،…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۲۲ 4.3 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه میتوانست از موجود کوچکی که خونش در رگهایش جریان داشت بگذرد؟! از احساسات پدرانهاش بگذرد؟! هرکس در این دنیا بتواند از فرزندش…
رمان زنجیر وزر پارت 120 4.3 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه دست تنومند و قویاش مالکانه تنم را به خودش چسبانده و جوری قفلم کرده بود که عملاً قادر به تکان دادن بالاتنهام نبودم. …
رمان زنجیر و زر پارت 119 4.5 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه بزاق گلویم را قورت دادم و کمی از چایم را نوشیدم. سکوتم که طولانی شد لقمه دادن هایش را شروع کرد. -نگاه نگاه باید…
رمان زنجیر و زر پارت 118 4.3 (35)1 سال پیشبدون دیدگاه -بشین… چیزی میخوری؟ سربالا انداختم و روی صندلی سبز رنگ نشستم و به میز خیره شدم. کاسهی چشمانم پر و خالی میشد و برخلاف…
رمان زنجیر و زر پارت 117 4.6 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه اشکهایم به پهنای صورت میریخت و اروند بیتوجه به تقلاهایم کمرم را گرفت و در آغوشش حبسم کرد. -خیلی سوالها داره اما نمیپرسه، خیلی…
رمان زنجیر و زر پارت 116 4 (39)1 سال پیشبدون دیدگاه -نازلی واقعاً که برات متاسفم. خجالت نکش هر مسئلهی خصوصی منو برو اینور و اونور بگو. اصلاً خجالت نکش، راحت باش گوشت قربونی شماهام آخه…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۵ 4.2 (32)1 سال پیشبدون دیدگاه اروند همانطور که یک نگاهش به من بود سعی داشت اوضاع و اللخصوص نفس را آرام کند. -ای وای د..دارم میمیرم. اروند بچهمون داره به…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۴ 4.5 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه -افرا پاشو، برمیگردیم. -پسرم یعنی چی؟ چرا برمیگردی؟ -بلندشو افرا تلاشم نریختن اشکهایم بود. آهو با شرمندگی و آراد با دلسوزی نگاهم…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۳ 4.6 (31)1 سال پیشبدون دیدگاه واقعاً نمیدانستم چه احساسی دارم! چرا از بین تاشچیان ها من از همهشان بیارزشتر بودم؟! اگر وقتی مهدی آن کار را کرد اروندی در زندگیام…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۲ 4.4 (28)1 سال پیشبدون دیدگاه تیک تاک تیک تاک و زمانی که متوقف شد…! حتی اگر همین حالا هم میمردم هیچ آرزویی نداشتم. من قلب بهترین و فوقالعاده ترین انسانی که دیده…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۱۱ 4.3 (40)1 سال پیش۷ دیدگاه -ش..شام فردا شب و چی؟ اگه نیای خیلی ازت دلخور میشم. -افرا… -اروند جان مامان فقط یه رستورانه! گرچه من میگم تو خونه استراحت…