رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۷ 4.6 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه کیفش را برداشت و عصبانی روسریاش را مرتب کرد. -میتونم ردیف کنم اما ولش کن ارزششو نداره. این چند روز خیلی فکر کردم اما امروز…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۶ 4.3 (26)1 سال پیشبدون دیدگاه بالاجبار مجبور میشد با آنکه در خانهی خودش است در اتاق مهمان بخوابد اما امشب بدون هیچ حرفی خودش مسیر اتاق مهمان را در پیش گرفت و…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۵ 4.1 (27)1 سال پیشبدون دیدگاه به سختی اشکم را در حدقه چشمانم حفظ کردم. -اروند چرت نگو من چطور میتونم نگران اون آدم باشم آخه؟ من فقط… …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۴ 4.5 (21)1 سال پیشبدون دیدگاه -همه..همش همین بود. من بیتقصیر نیستم اما اگه… اگه اون نبود شاید اصلاً هیچکدوم از… -بسه به اندازه کافی حرفاتو شنیدم…دیگه بِبُر صداتو. -اون……
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۳ 4.5 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه -خب مثله این که حرفی نداری… خوبه. -امکان ن..نداره نم..یتونی تو نمیتونی هی هیچ کا..کاری باهام بکنی. هیچ… هیچ مدرکی نداری! -هوووم راست میگی امکان…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۲ 4.5 (14)1 سال پیشبدون دیدگاه -ازت پرسیدم کی هستی؟ از جون من چی میخوای؟ اگه… اگه همهی این کارات بخاطر پوله بگو قیمتت چقدره بیشرف بگو و دست از سر من…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۵۱ 4.3 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه -من… -دیگه برو خونت آراد برو خونه حتماً هستی منتظرته. از نگاه مایوسانه آراد چشم گرفت و با سری بالا و قدمهای محکم و…
رمان زنجیر زر پارت۱۵۰ 4.4 (22)1 سال پیشبدون دیدگاه و خدا میدانست که اگر مرد مقابلش برادرش نبود، هم خونش نبود، میمرد هم به یک مشت محکم بسنده نمیکرد و حسابی دلی از عزا درمیآورد…!…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۹ 4.6 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه یعنی پری کوچکش توانسته بود شب را راحت بخوابد؟! ریشهی آن دختر را از بَر بود. مطمئناً شب سختی را گذرانده و احتمالاً…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۸ 4.5 (23)1 سال پیشبدون دیدگاه برای اینکه آدلر بفهمد در چند ساعت محدودی که فرصت دارند دقیقاً راجع به کدام قسمت زندگی مردی که حال بیهوش و با دستانه بسته داخل انباری…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۷ 4.4 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه -من متوجه اشتباهم هستم اما اونجوری که فکر میکنی نیست. من رو حساب تانیا رفتم بعدشم… خشمگین غرید؛ -اسم اون دخترو جلوی من…
رمان زنجیر زر پارت ۱۴۶ 4.2 (25)1 سال پیشبدون دیدگاه و با اعتماد به نفس رو به منی که خشک شده بودم، زمزمه کرد: -با رفتن آقا اروند از زندگیتون هیچ چی درست نمیشه. تا…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۵ 4.5 (20)1 سال پیشبدون دیدگاه اینطور کارها کاملاً برخلاف اصول اخلاقیاش بود. او کسی بود که همیشه از این محدودیتها نفرت داشت و بارها شنیده بودم که چطور به حالت تاسف…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۴ 4.4 (24)1 سال پیشبدون دیدگاه آفتاب داشت تا مغزاستخوانم رسوخ میکرد و پلکهایم با چسب مهر و موم شده بودند اما با این حال مسلماً زور خورشید به چشمان خستهام میچربید. …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۴۳ 4.7 (15)1 سال پیشبدون دیدگاه دخترکی کوچک. در وجودم جیغ میزد و گریه میکرد. صدای گریههایش با حرف زدن مداوم نازلی ترکیب شده و سرگیجهام را بیشتر میکرد. …