رمان فستیوال پارت ۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه سعی کردم حواسم رو پرت کنم تا یادم بره گلبرگ دقیقا توی بغلمه با صدای آرومی پرسید _ دیشب بعد از اون اتفاق چرا برنگشتی خونه ی…
رمان فستیوال پارت ۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه هوا کاملا تاریک شده بود و قرار بود دوباره شب رو با سامیار تنها بشم ماشین رو توی حیاط برد قبل از اینکه پیاده بشه…
رمان فستیوال پارت ۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه _ گردنمو ول کن تو دو کلا حرف حساب بزنیم! فشار دستم رو روی گردنش بیشتر کردم _ من حرف حسابمو با ضرب و شتم حالیت…
رمان فستیوال پارت ۷۸2 سال پیشبدون دیدگاه همونجور که گردنش رو چسبیده بودم از پشت دیوارک بیرون اومدم _ کاوه اون دستبندو بیار! مازیار سعی کرد خودش رو کنار بکشه _ چیکار…
رمان فستیوال پارت ۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه به سختی از تخت پایین اومدم و هردو از اتاق بیرون رفتیم دستمو به دیوار تکیه دادم تا بتونم راه برم ناگهانی به طرفم چرخید …
رمان فستیوال پارت ۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه لبخند نامحسوسی روی لبم نشست خوب یاد گرفته بودم آتو جمع کنم تبدیل به اسلحه کنم! همون لحظه صدای گوشیم بلند شد. با دیدن اسم کاوه ابرویی…
رمان فستیوال پارت ۷۵2 سال پیشبدون دیدگاه *** ” گلبرگ ” _ گلبرگ بیا این صندلی دونفره رو واسه خودمون جا گرفتم دستمو به بدنه ی اتوبوس تکیه دادم تا سیاهی جلوی…
رمان فستیوال پارت۷۳2 سال پیشبدون دیدگاه لبش رو به لبم رسوند… از تصور اینکه بازم بخواد دندونش توی لبم فرو بره ناخواسته پلکامو روی هم فشردم و توی خودم جمع شدم برخلاف تصورم لبش…
رمان فستیوال پارت ۷۲2 سال پیشبدون دیدگاه براش نوشتم _ من امشب نمیتونم بیام درا رو قفل کن بخواب! _ اگه نیای من خوابم نمیبره! _ باز تنت میخاره؟! _ حالم خوب…
رمان فستیوال پارت ۷۱2 سال پیشبدون دیدگاه *** ” گلبرگ ” اصلا حواسم توی کلاس نبود! دو روز بود که سام رو درحد نیم ساعت فقط دیده بودم دوشب بود که تنها…
رمان فستیوال پارت ۷۰2 سال پیشبدون دیدگاه گلناز رو بوسیدم و باهاشون خداحافظی کردم . مامان همچنان باهام سرسنگین بود. وقتی رفتن در رو بستم و دستامو بغل گرفتم و برگشتم داخل. هنوزم حالم بد…
رمان فستیوال پارت ۶۹2 سال پیشبدون دیدگاه چشمام از تعجب گرد شد. اینا داشتن در مورد چی حرف میزدن؟ با تردید پرسیدم _ منظورت این بود که تاریخ پریودم عوض شده مگه نه؟…
رمان فستیوال پارت ۶۸2 سال پیشبدون دیدگاه *** ” گلبرگ ” به محض اینکه از در مدرسه بیرون رفتم، صدایی آشنا اسممو صدا زد هراسون سرمو چرخوندم و با دیدن نوید که با…
رمان فستیوال پارت ۶۷2 سال پیش۲ دیدگاه *** ” سام ” _ نامه رو خوندی؟ _ مهمه؟! کاوه از لحن تندم جاخورد و خودشو عقب کشید _ معمولا در موردش با…
رمان فستیوال پارت ۶۶2 سال پیشبدون دیدگاه سام مشتش رو روی فرمون ماشین کوبید _ گوه خورده مرتیکه چشم منو دور دیده… _ مزاحم که نشد فقط هر روز توی یه تایم خاصی…