رمان لاندور پارت ۱۴

۳ دیدگاه
  مامان که بالأخره حرف باب میلش از من شنیده بود از خدا خواسته نزدیک اومد   _ پس من آماده میشم تو هم زود به خودت برس و اون…

رمان لاندور پارت ۱۳

بدون دیدگاه
    _ میدونستم میترا ما رو یادش نمیره   مامان مغرورانه ادامه داد   _ مگه میشه یادش بره. ناسلامتی چندین ساله توی این محل اومدن و ما همیشه…

رمان لاندور پارت۱۲

بدون دیدگاه
    _ دکتری که نرفتی نبوده ، انواع هیپنوتیزم و روانپزشک و روانشناس بردیمت   با نگرانی ادامه داد   _ اما تعجبم از اینه که چرا بی تاثیره…

رمان لاندور پارت ۱۱

بدون دیدگاه
        مامان از اتاق بیرون رفت شالم رو روی موهام انداختم و جلوی آینه ی قدی به خودم خیره شدم   زیرچشمام سیاه و گود شده بود…

رمان کینه کش پارت ۱۰

بدون دیدگاه
  مهرو در حیاط را بست و به آن تکیه زد. انگار هنوز هم زیر آسمان این شهر انسان هایی پیدا می شدند که خوب باشند و بدون هیچ انتظاری…

رمان لاندور پارت ۹

بدون دیدگاه
  چشمای قرمز و نگاه درنده اش رو توی صورتم چرخوند   قلبم داشت سینه ام رو سوراخ میکرد تا بیرون بیاد   _ تا پارسال دخترا توی کوچه دورت…

رمان لاندور پارت ۸

بدون دیدگاه
  گوشیش رو درآورد و نفهمیدم به کی زنگ زد   _ الو مهیار…   _ چی شده این وقت صبح زنگ زدی آرمین؟   صدای خواب آلود مهیار وحشتم…

رمان لاندور پارت ۷

بدون دیدگاه
      حتی اگه اون فیلم رو پخش کرده بود تا این حد به سکته نزدیک نبودم که الان با چسبیدن تنم به تنش بودم   _ بخدا جیغ…

رمان لاندور پارت ۶

بدون دیدگاه
      دوباره شروع به تقلا کردم ایندفعه پاهام رو بین پاهاش قفل کرد و با دستش گردنم رو چسبید   حس میکردم هوا بهم نمی‌رسه داشتم خفه میشدم…

رمان لاندور پارت ۵

بدون دیدگاه
      بالای پشت بام که رسیدم نفسی تازه کردم   چراغ قوه رو از جیبم درآوردم و آروم انداختم تا جلومو ببینم   دوتا پشت بام رو که…

رمان لاندور پارت ۴

بدون دیدگاه
      مهیار همیشه خاطر اینکه فراموش نکنه رمز لپ تاپش آسون بود و چیز سخت نمیذاشت و با چندتا حدس ساده زود تونستم باز کنم   با دستای…

رمان لاندور پارت ۳

بدون دیدگاه
  در اتاق رو بستم و بهش تکیه دادم   از شدت ترس چندین بار رفتم دستشویی و برگشتم   نگاه های آرمین رو توی ذهنم حلاجی کردم.   علاوه…

رمان لاندور پارت ۲

بدون دیدگاه
  ***   ” مدیا ”   قدم رو توی اتاقم راه می‌رفتم. دنبال راه حل بودم برای جمع کردن گندی که صبح زده بودم   خودخوریام زیاد شده بود…

رمان لاندور پارت ۱

بدون دیدگاه
        آرمین راسخ؟! توی حیاط ما چی میخواست؟ با دیدنم ابرویی بالا انداخت _ اون سروصدا هات برای جلب توجه من بود تا بیام پشت در حمامت…