رمان لاندور پارت ۵

4.4
(17)

 

 

 

بالای پشت بام که رسیدم نفسی تازه کردم

 

چراغ قوه رو از جیبم درآوردم و آروم انداختم تا جلومو ببینم

 

دوتا پشت بام رو که رد میکردم به پشت بام آرمین میرسیدم

 

با ترس و لرز رفتم لب پشت بام.

 

اولین همسایه پشت بامش چسبیده به پشت بام ما بود و راحت تونستم رد بشم

 

با شنیدن خش خشی پشت سرم دستمو روی دهنم فشردم تا جیغم بلند نشه

 

سرمو چرخوندم و دیدم یه گربه فرار کرد

زیرلب برای بار هزارم به آرمین لعنت فرستادم که چرا همین روزی که من رفتم حموم باید میومد واسه نصب دوربین!

 

بالأخره به پشت بام دوم رسیدم

این یکی به هم وصل نبود و با فاصله بود اما میشد ازش پرید

 

یه شکاف بزرگ و خالی بین دوتا خونه بود و اگه ایندفعه خطا میکردم بین اون شکاف برای همیشه دفن میشدم!

 

کل تنم عرق کرده بود

چراغ قوه رو پایین بردم و بین شکاف انداختم

 

خوف کردم و قدمی عقب رفتم

 

خونه های اطراف همشون قدیمی بودن و ساختارشون عجیب بود

 

دلم میخواست برمیگشتم عقب اما نمی‌تونستم.

 

تازه قدر شب‌های قبل که بدون هیچ دغدغه ای میتونستم بخوابم و نمیخوابیدم رو میدونستم

 

چشمام رو بستم و توی دلم از خدا کمک خواستم

 

چند قدم دیگه عقب رفتم و بعد چشمامو باز کردم تند تند جلو رفتم و با یه گام بلند پریدم

 

روی پشت بام آرمین فرود اومدم و زانو و آرنجم محکم روی ایزوگام کشیده شد

 

زانوم خراش برداشت و آرنجم به شدت درد گرفت اما آستین ضخیم کت بابا ازش محافظت کرد و زخم نشد

 

چشم چرخوندم و نگاهم به اتاقکی افتاد که مخصوص آرمین بود و یه درش به پشت بام باز میشد

 

من، دختر سر به زیر و حرف گوش کن آقا کاووس کارم به جایی رسیده بود که مجبور بودم برای حفظ آبروی چندین ساله ی پدرم و از همه مهمتر مهار خشم برادرم که میدونستم بیش از حد روی من حساسه، نصف شب دزدکی از پشت بام همسایه ها بپرم و وارد اتاق پسری بشم که مسلما با اون اتفاق دیگه دید خوبی نسبت به من نداشت!

 

حالا وقتش بود تا کابوسم رو برای همیشه از بین ببرم.

 

کف دستم رو روی زمین گذاشتم و به سختی بلند شدم

 

لباسم رو تکوندم و چراغ قوه رو بالا آوردم و به طرف در اتاقک رفتم.

 

در اتاقک آهنی بود و قسمت بالاییش شیشه کار گذاشته شده بود

 

ولی چیزی مشخص نمیشد و منم قدم نمی‌رسید که بخوام پشت شیشه رو ببینم

 

عقب تر رفتم و از همون قسمت شیشه ای دیدم که اتاق تاریکه و لامپی روشن نیست.

 

فهمیدم کسی توی اتاق نیست

 

کمی خیالم راحت شد

 

تازه این فکر به ذهنم اومد که اگه در قفل باشه باید چیکار کنم؟!

 

چندتا نفس عمیق کشیدم و دستگیره ی در آهنی رو کشیدم، وقتی تا اینجا اومده و به هدفم نزدیک شده بودم نباید جا میزدم

 

از تصور گیر افتادنم قلبم تند تند شروع به تپیدن کرد. از ترس تا مرز سکته پیش رفتم

 

در کمال تعجب در با فشردن دستگیره باز شد!

 

از هیجان و استرس دستمو روی دهنم فشردم تا صدای نفس کشیدنم بلند نشه

 

سرمو به طرف آسمون بلند کردم و زیرلب زمزمه کردم

_ خدایا خودت هوامو داشته باش

 

درو کامل هول دادم

 

اتاق مثل تاریک‌خونه بود و هیچی نمی‌دیدم

چراغ قوه رو بالاتر آوردم و آروم جلو رفتم

 

شاید هر زمان دیگه ای بود با دقت و کنجکاوی به همه چیز نگاه میکردم اما اون لحظه فقط یه هدف داشتم و اون پیدا کردن لپ تاپ آرمین بود

 

چشمم به میز کوچیکی افتاد که گوشه ی اتاقک بود و یه سری کتاب روش بود

 

چراغ قوه رو چرخوندم و جلوتر رفتم

پام پشت چیزی گیر کرد و نزدیک بود پهن زمین بشم

 

به سختی دستمو به میز بند کردم اما محتویات روی میز پایین افتاد و صداش بلند شد و گوشه ی میز توی پهلوم فرو رفت!

 

درد و ترس امانم رو برید اما جیغم رو توی گلو خفه کردم

 

فقط بی صدا اشک ریختم و به خودم لعنت فرستادم که اصلا چرا من رفتم حمام!

 

یکی از دستامو به پهلوم فشار دادم و بلند شدم

 

اما حتی اگه جون هم میدادم باید به هدفم می‌رسیدم ، مخصوصا الآن که چیزی تا رسیدن بهش نمونده بود

 

همون لحظه با دیدن لپ تاپ روی میز، درد برام کمرنگ شد و با هیجان صاف ایستادم و خدا رو شکر کردم

دستام عرق کرده بود و هم چنان کل تنم می‌لرزید

 

چراغ قوه رو گوشه ی میز گذاشتم و لپ تاپ رو بلند کردم

 

زیرلب با صدای لرزونم زمزمه کردم

_ منو ببخش آرمین ولی اگه تو اینقدر نامرد نبودی و اون فیلم رو پاک کرده بودی مجبور نمی‌شدم لپ تاپت رو نابود کنم.

 

چشمام رو بستم و لپ تاپ رو بالای سرم بردم و محکم پایین آوردم

 

ناگهانی یه نفر از پشت مچ دستم رو توی هوا چسبید و محکم فشار داد و دست دیگه اش هم دور گردنم پیچید و دهنم رو محکم بست

 

با یه حرکت لپ تاپ رو از دستم کشید

 

_ یه بچه دزد با چه جرأتی اومده تو اتاق من؟!

 

صدای پر از خشم و برنده ی آرمین دنیا رو روی سرم آوار کرد

 

گیر افتاده بودم ، به همین راحتی!

 

وحشت زده بین بازوهای سفتش خشک شده بودم

 

عرق سردی روی تیره ی کمرم نشست

 

با اینکه از ترس در حال بیهوشی بودم اما نباید سست میشدم.

 

اتاق تاریک بود و صورتم زیر شال و کلاه پنهان شده بود پس شانس فرار کردن بدون لو رفتن هویتم داشتم

 

دست و پامو تکون دادم و شروع به تقلا کردم تا بتونم از چنگش بیرون بیام

 

اما اندام توپر و قوی اون مثل دیوار محکمی بدون ذره ای تکون خوردن منو گرفته بود.

 

از طرفی درد پهلوم هم اجازه نمی‌داد بیشتر تلاش کنم

 

هرچقدر تکون خوردم حصار دورم محکم‌تر شد

 

با یه حرکت از روی زمین بلندم کرد و مثل پر کاهی روی کولش انداخت

 

بدون اینکه صدام در بیاد فقط تند تند دست و پا زدم تا ولم کنه

 

_ با پای خودت اومدی توی مرداب، حالا هرچقدر دست و پا بزنی زودتر غرق میشی

 

دلم میخواست جیغ میزدم و کمک میخواستم از طرفی بدتر شدن ماجرا ، فکر آبروم و اینکه آرمین می‌فهمه من کیم که اومدم اتاقش جیغم رو توی گلو خفه کرد

 

محکم روی مبل گوشه ی اتاق پرتم کرد

 

درد بدی توی پهلوم پیچید

 

تا خواستم پایین بیام و فرار کنم با یه حرکت روم خیمه زد

 

کل بدنم شروع به لرزیدن کرد و توی خودم جمع شدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان سراب را گفت 4.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه می‌شود. تصادفی که کوتاه‌تر شدن یک…

دانلود رمان غبار الماس 4.3 (19)

۱ دیدگاه
    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست سرنوشت پدر و دختر را مقابل…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x