رمان لاندور پارت ۳

4.3
(23)

 

در اتاق رو بستم و بهش تکیه دادم

 

از شدت ترس چندین بار رفتم دستشویی و برگشتم

 

نگاه های آرمین رو توی ذهنم حلاجی کردم.

 

علاوه بر غرور و وحشی بودن که توی چهره اش تقریبا همیشگی بود، حس میکردم نگاهش تمسخرآمیز و از همه مهم تر تهدیدوار بود

 

زانومو محکم تر بغل کردم حتما مهیار تا الان اون فیلم رو کامل دیده بود

 

_ مدیــــــــــــــــــــــــــــــــاااااا

 

صدای داد مهیار باعث شد جیغ خفیفی بکشم و از تخت پایین بپرم

 

کارم تموم بود!

 

در اتاق به شدت باز شد و به دیوار کوبیده شد

 

کل تنم به لرزه افتاد و عقب عقب رفتم

 

چشمای به خون نشسته ی مهیار وحشتم رو بیشتر کرد

 

سینه هاشو جلو داد با یه حرکت خودش رو بهم رسوند

 

جیغ زدم و پشتم به دیوار چسبید

 

گردنم رو چسبید و توی صورتم نعره زد

_ داشتی چه غلطی میکردی مدیا؟!

 

پس اون آرمین لعنتی بالأخره منو بی آبرو کرد!

 

حیف وقتایی که برای یه لحظه دیدنش لحظه شماری می‌کردم.

 

اون جذاب لعنتی ارزش دوست داشتن نداشت.

نمی‌دونستم اینقدر نامرده!

 

باید از خودم دفاع می‌کردم نمی‌تونستم بذارم مهیار برای خودش ببره و بدوزه

 

چشمامو بستم و صدامو بالا بردم

_ داداش بخدا من روحمم خبر نداشت که تو قراره دوربین نصب کنی و دوستت میاد خونه

 

اشکم تند تند روی صورتم ریخت با پشت دست پاک کردم

_ بخدا فکر میکردم هیچ کس خونه نیست

 

بهت زده به اشکام نگاه کرد

 

_ چی میگی تو؟ چه توضیحی میتونی داشته باشی؟

 

دستمو بالا آوردم

_ تقصیر از خودت هم بود داداش وقتی یکی رو میاری خونه حداقل باید بگی خبر داشته باشیم به خصوص ما که حموممون توی حیاطه…

 

ناباور مچ دستمو گرفت و غرید

_ یه دقیقه ساکت شو ببینم این قضیه چه ربطی به حموم داره؟!

 

 

 

 

شوک زده لبمو گاز گرفتم.

 

چرا حرفامو متوجه نمیشد؟

یعنی منظور مهیار چیز دیگه ای بود؟!

 

تازه متوجه گندی که خودم با دستای خودم داشتم میزدم شدم

 

با لکنت نالیدم

_ نه… داداش… آخه یهویی اومدین خونه من فکر کردم نمیاری اینجا خواستم راهرو رو جارو ب…

 

وسط حرفم پرید و داد زد

_ میگم چه ربطی به حموم داره بنال ببینم چی زر زر میکردی؟

 

تند تند سرم رو تکون دادم

_ آهان اون.. خب.. من منظورم این بود که… خب توی حیاط نباید دوربین نصب کنی آخه … من نگران این موضوعم چون حمام توی حیاطه

 

مچم رو محکم فشرد و غرید

_ طفره نرو مدیا حواسم بهت هست که هی میومدی در اتاقم و…

 

نفسهای عصبیش رو بیرون داد و داد زد

_ اومدی در اتاق من زل بزنی به اون پسره؟! مگه اولین بارت بود میدیدیش؟

 

چنان خیالم راحت شده بود که حتی درد مچم که زیر فشار دستش داشت پودر میشد حالیم نبود

 

چونه ام رو توی دستش گرفت

 

_ تا پسر جذابی دیدی باید بهش نخ بدی؟

 

حیرت زده به معنای نفی دستمو تکون دادم

_ نه نه بخدا داداش من داشتم جارو می‌کردم خودت که دیدی

 

چونه ام رو محکم‌تر فشرد

_ از کی تا حالا تو اینقدر کاری شدی؟! تو از گشنگی تلف بشی برنمیداری خودت غذا بخوری حالا برداشتی واسه من شربت میاری؟! کی از تو پذیرایی خواست؟!

 

بلندتر داد زد

_ میخواستی آبروی منو جلوی رفیقم ببری؟!

 

سعی کردم موضعم رو حفظ کنم

 

_مامان شربت رو داد بیارم بد کردم به قول خودت با اونهمه تنبلی براتون شربت آوردم؟ بعدشم من دبیرستانیم بچه نیستم که هی بخوای منو چک کنی

 

جاخورد اما محکمتر چونه ام رو فشار داد طوری که آخم در اومد

_ حالا که بزرگتر شدی بیشتر باید چک بشی فکر نکن یه ذره بزرگ شدی میتونی هرغلطی دلت خواست بکنی سبک بازی دربیاری آتیشت میزنم مدیا!

 

 

حالا که خیالم راحت شده بود و مهیار اون فیلم رو ندیده بود شیر شدم و دستش رو پس زدم

 

_ داداش مثل اینکه تو خودتو با بابا اشتباه گرفتی حرفتو قبول دارم ولی دیگه داری زیادی به من سخت میگیری

 

خودمو از بین دستاش بیرون کشیدم

 

_ من کار خلافی نکردم و اون منظورهایی که برداشتی هم نداشتم فقط خواستم پذیرایی کنم

 

حق به جانب ادامه دادم

_ به قول معروف اومدم ثواب کنم کباب شدم

 

بلاخره کوتاه اومد و به طرف در رفت.

 

لحظه ی آخر به طرفم برگشت انگار میخواست چیزی بگه اما منصرف شد و در اتاق رو بست و رفت

 

نفس راحتی کشیدم و خودمو روی تخت رها کردم

 

با یادآوری حرفام و سوتی که نزدیک بود بدم زیر لب زمزمه کردم

 

_ داشتی دستی دستی خودتو لو می‌دادی و بدبخت میکردی

 

چرخی دور خودم زدم

 

_پس آرمین خان هنوز اون فیلم رو به مهیار نشون نداده ،یا شایدم هم ریخته روی لپ تاپ مهیار!

 

با این فکر دوباره استرس به طرفم برگشت

باید لپ تاپ مهیار رو چک میکردم تا مطمئن بشم

 

دوباره از اتاق بیرون رفتم

مامان رو صدا زدم، صداش از آشپزخونه اومد

 

_ مامان مهیار کجاست؟!

 

مامان در قابلمه رو بست

 

_ رفته حمام. دیگه کم کم باید بیاد وقت شامه

 

فرصت خوبی بود تا برم سراغ لپ تاپش و اگه اون فیلم اونجا باشه پاکش کنم.

 

طبق معمول در اتاقش باز بود و راحت تونستم برم داخل

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x